ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

اخرین روزهایه ماه رمضان

تو ماه رمضان عزیز مرحمت و زن عمو حمیده و پسر عمو بابایی رو دعوت کردیم افطاری خونمون البته جدا جدا و همین طور عزیز اشرف اینا رو چند روز پیش هم خاله نسرینم هممون رو دعوت کرده بودن خونشون افطاری که خیلی خیلی خوش گذشت اینم چند تا عکس از این چند روز اخیر مهمونی خونه خاله و یه عکس دسته جمعی که با تلاش زیاد من واسه یه جا جمع کردن همه گرفته شد دست خاله جونم و زینب جونم درد نکنه خیلی تو زحمت افتاده بودن اینم از اب بازیهات تو حموم که کلی با دوش درگیری و اینجا با بابیی رفتی حموم و داری خیسش میکنی و از خنده ریسه میری اینم وقتی که میخوای سرتو نشوره و لگن رو گذاشتی رو سرت اینم یه...
16 مرداد 1392

اخرین روزهایه 1 سالگی

                                                   ماهه شدی دخترم دخترکم دلبرکم عزیزترینم بهترینم روز به روز بزگتر و شیرین تر از پیشش برایم شدی تمام لحظه هایم را با تو شریک شدم تمام غمها و شادیهایم را با تو سپری کردم تو ارام بخشم بودی تو همدمم بودی نه با حرف زدن برایم نه با گوش دادن به حرف هایم تنها نگاهت و لبخندت و صدایه خنده هایت برایم کافی بود تا بفهمم که چقدر خوشبخت هستم و دیگر ب...
16 مرداد 1392

افطاری خونه عزیز اشرف

پنجشنبه عزیز جون ما و خاله فریبا و خاله نسرین من و دختر خاله زینب رو دعوت کردن افطاری خونشون منم پاشدم صبح با شما رفتیم اونجا که کمک کنیم بهشون ولی چه کمکی یکی میخواست شما رو نگه داره همش یاد گیر میدادی به عزیز یا خاله فروغ ول کنشون هم نبودی پیش منم نمیموندی خلاصه تا ظهر که نشد کمکی کنم به سختی خوابوندمت و بردم بذارمت تو اتاق که بیدار شدی و بیدار بیدار انگار نه انگار که تازه خوابیده بودی پاشدی دوباره راه افتادی منم که تو حس خواب رفته بودم با کمال ارامش گرفتم خوابیدم و شما رو سپردم به خاله فروغ ساعت 4 بود از خواب بلند شدم دیدم صدات نمییاد گفتم خوب خوابیده مامانم هم به کاراش رسیده دوباره خوابیدم ساعت 4 نیم دیگه به غیرتم بر خورد و پاشدم د...
6 مرداد 1392

مامانی حوصلش سر رفته ...

با شروع ماه رمضان و گرم بودن هوا و بسته بودن پارک سرپوشیده که همیشه میرفتیم بیشتر تو خونه هستیم و نایی برای بیرون رفتن نداریم واسه همین تصمیم گرفتم تو خونه خودمو مشغول کنم هفته گذشته گذاشتمت خونه خاله فریبا و رفتم بازار تهران و دنبال نمد رنگی گشتم تا هم برات عروسک درست کنم هم کش سر گیره سر خلاصه هر چی که میشه با اینا درست کرد کلی مدل از اینترنت گرفته بودم و مدام دنبال وسائلش میگشتم که این اطراف پیدا نکردم و ناچار رفتم بازار وای که چقد گشتم تا پیداشون کنم کلی ربان خریدم کلی مهره رنگی و البته نمد رنگی که به سختی پیدا کردم مرکزشو و تو این چند روز هر وقت که شما فرصت میدادی میشینم و برات یه چیزی درست میکنم و اولین عروسکت رو هم درست کردم واس...
1 مرداد 1392

این روزهایه دخملیم...

عزیزم روز به روز داری بزرگ تر و خانم تر میشی و البته شیطون تر انقدر روزها دارن تند تند میگذرن که وقتی ماهگردت میرسه متوجه میشم که چقد زمان زود میگذره وقتی تازه به دنیا اومده بودی حالم اصلا خوب نبود و مدام گریه میکردم که تو چقدر کوچولویی و کی میشه تو یک ماهت تموم بشه چقدر الان حسرت اون روزها رو میخورم که اصلا نفهمیدم چطور گذشت یه روز حتما از خاطرات اون روزها و خاطرات زایمان برات مینویسم عزیزم حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده وقتی در کابینت یا در بالکن بسته است میگی باس کن (باز کن )انقدر تند تند هم میگی که نگو واسه بلندکردن بابایی فقط میگی پاشو چیزی که داغ باشه رو میگه داغ موقعی هم که تشنت باشه که یکله میگه اب اب اب موقعی هم که ت...
26 تير 1392

یه روز خوب تو پارک بهشت مادران

چند روزی بود که تصمیم داشتیم تا ماه رمضان شروع نشده و خاله اعظم پیشمونه و نرفته شاهرود واسه ترم تابستونش با هم یه روز بریم بیرون اینطوری شد که قرار شد اول بریم طالاقان بعد به خاطر اینکه بچه ها اذیت نشن یه راه نزدیک بریم و قرار شد بریم چیتگر شب قبل که داشتم وبلاگتو چک میردم  دیدم اناهیتا جان مامان  ارمیتا جونم من و شما رو دعوت کردن پارک بهشت مادران اول خیلی ناراحت شدم که باز با برنامه یه من به تداخل افتاده و نمیتونم ببینمشون بعدش کمی فکرکردم که خوب ما هم به جایه چیتگر بریم اونجا عصری هم میتونم دوستام رو ببینم و یه تیر دونشون میشه اینطوری بود که بقیه رو هم راضی کردم که بریم اونجا خلاصه من و خاله اعظم و عزیز اشرف و خاله نسرین و د...
21 تير 1392

اخرین روزهایه 21 ماهگی

بالاخره 21 ماهگیت هم داره تموم میشه دیگه داری بعضی کلمات رو که ما میگیم تکرار میکنی ولی خودت ازشون استفاده نمیکنی و هر وقت بگیم تکرار میکنی البته کاملا درست تلفظ نمیکنی ولی خوب بازم خوبه کم کم اینم درست میشه شیطنت هات خیلی زیاد شده البته خیلی هم شیرینن ولی من دیگه دارم کم میارم از بس دنبالتم و دارم جمع جور میکنم و همش لباس میشورم تنها چیزی که در حال حاظر تو خونه میتونه کاری کنه که کمی اروم بگیری و یک جا بشینی کارتون کلاه قرمزی و پسر خالست که تقریبا روزی دوبار نگاهش میکنی اونم فقط سریه اول کلاه قرمزی رو که ما زمان بچگیمون میدیدم سری هایه جدیدش رو نگاه نمیکنی و اشاره میکنی که اون یکی رو برات بزارم من که خودم عاشقشم وقتی تو سینما ها اومده بود ...
6 تير 1392

ایسان شکمو تو مسابقه شرکت میکنه

از اونجایی که ایسان خانم واقعا یه شکمویه درجه یکی تو این مسابقه شرکت دادمت  تواین عکس 11 ماهته و برایه اولین بار داری جوجه با استخون میخوری عزیزم   چقدم که با اشتها میخوری منتظر رای هایه خوبتون هستیم   ...
6 تير 1392