ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

روزهای خوب بهاری

هوا اینجا خیلی خوب  شده دیگه میتونم لباس های راحت تر تنت کنم و از شلوار جوراب شلواری  دیگه خبری  نیست و این هوا هم جون میده واسه پارک رفتن و گشت گذار تقریبا هر روزه ما این عکس واسه چند روز پیشه که اقا جون داشت میمود دنبالمون که بریم خونشون و دم در منتظرشون بودیم چه باد خوبی هم میومد شما هم در حال خوردن پاستیل هستی اینم چند روز پیش که با خاله سمیه پانیذ رفتیم بیرون پیاده روی که عزیز جون زنگ زد و گفتش واسه ناهار بیاید با هم اینجا و با خاله اینا رفتیم اونجا قربونت برم که ژست گرفتن بالاخره بلد شدی وای موش موشی من اینم پانیذ شیطون ا ینم دوتا دوست شیطون ودوس...
2 ارديبهشت 1393

روز مادر مبارک

مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای اینده تو دلواپسی مادر یعنی به تعداد ارامش همه خوابهای کودکانه تو بیخوابی! مادر یعنی........................ مادر یعنی عشق مادر یعنی مهر مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت اشک میریزه با خنده هات میخنده مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر لبخندت زندگی میکنه مادر یعنی اون فرشته ای که طاقت دیدن اشکاش رو نداری مادر یعنی همه زندگی...............   خداوندا زیبا ترین لحظه ها  را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده مادرم دوستت دارم روزت مبارک   دوستهای گلم ما...
31 فروردين 1393

احوالات فروردین 93

این روزهامون هم چنان داره به دید بازدید های جامونده میگذره گاهی مهمونی میرفتیم گاهی مهمون داشتیم این عکس هم واسه روزیه که خاله مریم داشتن میومدن خونمون و شما رو حمام کرده بودم و از خستگی در حین تلویزیون دیدن خوابت بره بود خاله جون با خاله اعظم اومدن و خاله اعظم در حال ساختن خونه برای سر گرم کردن شما بود کلا هم کارت شده بود تو این ایام عیدی کفش های پاشنه بلند منو بپوشی و تو خونه راه بری اونم از نوع حرفه ایش که باهاشون بدو بدو هم میکردی بعد از رفتم خاله اینا خاله اعظم موند تا شما رو ببره خونه عزیز و من بابایی هم بریم کمی خرید کنیم اینم یه روز در حال خرید تو پاساژ  که همیشه باید 2 دو سوار ...
25 فروردين 1393

اغاز سال 1393 هجری شمسی

خداوندا تقدیر دوستانم را در سال نو به گونه ای  قرار بده که که در پایان سال از گذشته خود افسوس نخورند پیام نوروز این است دوست داشته باشید و زندگی کنید. زمان همیشه از ان ما نیست عید امسال خونه عزیز مرحمت جمع بودیم با عمو ها چون اولین عید بزرگ اقا جون خدا بیامورز میشد جاشون خیلی خالی بود فرداش ناهار خونه عزیز اشرف بودیم با خاله فریبا اینا خاله فریبا و اقا فرید اشتی کردن با هم یه دو ماهی میشه که اشتی کردن بعدا راجع به این ماجرا برات مینویسم انشاالله که بتونن با هم کنار بیان بیشتر روزهای عید که کلا به رفتن خونه اقوام گذشت تقریبا  تو یه روز هم  تموم مهمونهامون  اومدن خونمون  هم خو...
19 فروردين 1393

چهار شنبه سوری 1392

چهارشنبه سوری امسال با خاله فریبا و خاله اعظم خونه عزیز اشرف جمع بودیم  ارغوان جون هم بود  کلی اتیش بازی کردیم کلی هم تو خیابون با اهنگ ماشینها قر دادی واسه خود چند تا هم از این ترقه های بی خطر ترکوندی که تازه اومده بود یه چیزهای کوچولو بود میزدی زمین میترکید کلی کیف میکردی میگفتی بازم بده بیچاره خاله اعظم همش دنبالت بود که سمت اتیش نری بالن هم هوا کردی به امید بر اورده شدن ارزوهامون اصلن تو بغل من نمیموندی واسه یه عکس وقتی خاله اعظم باشه  دیگه کسی رو نمیشناسی و باید بری بغل خاله اعظم بیچاره به عزیز هم محل نمیذاری این طور وقتها ...
8 فروردين 1393
1