ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

دست عزیز اشرف درد نکنه

مامانی من برات چند تا اسباب بازی جدید خریده که خیلی ازشون خوشت میاد وقتی این اقا گوزن رو برات باد کردم یکم ازش نمیدونم میترسیدی یا برات عجیب بود بهش دست نمی زدی فقط بهش میخندیدی و باهاش حرف میزدی هر کاری میکردم بهش دست بزنی نمیزدی چند ساعتی که گذشت کم کم اومدی نزدیکش و دماقشو فشار میدادی و در میرفتی فرداشم کم کم سوارش شدی ولی  اولش از شاخاش خوشت نمی اومدم  ولی کم کم از اقا گوزنه خوشت اومد و کلی باهاش کیف می کنی انقدر بالا پایین میپری که نتیجه میشه سقوووووووووط اینم از دوچرخه که وقتی هوا خوب گرم بشه می تونیم پیاده بریم خونه عزیز وقتی هم که سوارش میشی زودی میخوای مثل قله فتحش کنی و بری اون ب...
19 آذر 1391

ماشین سواری

عاشقتم وقتی که سوار ماشین میشیم بدون هیچ غرزدنی میشنی تو صندلیه خودت و بعد چند دقیقه هم خوابت میبره البته به همین راحتی ها هم که میگم نبود تا قبول کنی تنها بشینی اصلا بزار برات کامل تعریف کنم دخملم از وقتی که صندلی ماشین قبلیتو عوض کردیم به این صندلیت عادت نداشتی و  وقتی سوار میشدیم انقدرگریه میکردی که بابایی کلافه میشد و من در میاوردمت هر چی به این بابایی میگفتم طاقت بیار بابا جان عادت میکنه قبول نمیکرد که نمیکرد تا اینکه فهمیدم وقتی که سوار میشیم اگر بر نگردم عقب و بهت نگاه نکنم و باهات صحبت نکنم خیلی راحت میشینی تو صندلیت و خوابت میبره تا چند وقت تا با بابایی می شستیم تو ماشین زودمیگفتم باهاش حرف نزنیا نگاهش نکنیا بابایی هم بالاخره ...
19 آذر 1391

زمستون داره میاد

حدودا یک ماهه که هر پنجشنبه و جمعه  که میریم تهران خونه عزیز مرحمت یه سری هم دنبال لباس برایه دخملم میرفتم اما اون چیزی که میخواستم پیدا نمیکردم از خیابون بهار بگو تا تیراژه بوستان فردیس امام زاده حسن .. اما اون چیزی که می خواستم پیدا نمی کردم بلاخره رضایت دادم و این لباس هارو برات خریدم امیدوارم دوسشون داشته باشی بهت که خیلی میاد نازنینم اینم عکسایه جمعه که با بابایی رفتیم شهربازی بازینو       ...
18 آذر 1391

ماه خوش شانسی واسه مامان

این ماه اتفاقات خوبی برایه مامانی افتاد که هر کدومشون واقعا برام لازم بودن و فکر نمیکردم حالا حالا اتفاق بیفتن اول اینکه بالاخره گاز خونمون وصل شد و از کپسول پر کردن دیگه راحت شدیم واقعا سخت بود چون اینجا هوا نسبت به تهران خیلی سرد تره و چون خونه پکیج داره 2 روز یک بار باید کپسول عوض میکردیم و هزینش نسبت به گاز شهری چندین برابر بیشتر بود ولی خدا رو شکر به همت هیئت مدیره گاز وصل شد دوم اینکه اینترنت خونه وصل شدو دیگه میتونم زود به زود برات مطلب بزارم سوم هم اینکه بابایی دیگه با سرویس میره سر کار و ماشین میمونه خونه و دیگه روزها میتونیم دوتایی بریم بیرون ...
16 آذر 1391

اولین کتاب

 چند وقت پیش برات یک سری کتاب خریدم  کتابهایی برایه اشنایی با میوه ها و حیوانات همراه باشعر صفحات کتاب خیلی ضخیمه که نتونی پارشون کنی ولی از اونجایی که خیلی بلایی با ناخن لایه هر صفحه رو باز میکردی که من مجبور شدم دور تا دور هر صفحه رو بچسبونم     اینم مدل کتاب خوندن و میوه خوردنت ...
14 آبان 1391

شرین کاریها و تواناییها

خودکار و کاغذ دوست داری عاشق خط خطی کردنی تازگی ها یاد گرفتی بالشت  خودتو میزاری رو پات و عروسک هاتو تکون میدی تا بخوابن اوایلش خودتو تکون میدادی ولی بعدش یاد گرفتی پاهاتو تکون بدی سایز بالشت هم برات مهم نیست بالشت های مارم میزاری رو پات و تکون میدی اینم مراحل خوابوندن   اینم از چایی خوردن با کیک که همشو ریختی تو لیوان و با دستت مثل گوشت کوب لهشون میکردی ...
14 آبان 1391