چند تا عکس از 15 ماهگیت
15ماهگیت تموم شدو وارد 16 همین فصل زندگیت شدی خیلی زود میگذره واقعا که به چشم بر هم زدنی گذشته تازگیها یاد گرفتی میای دستمونو میگیری و به زور میبری اونجایی که چیزی میخوای و دستت بهش نمی رسه مثلا دم یخچال یعنی اب میخوام دم میز کامپیوتر یعنی هد فونو می خوام دائم هم در اتاقو میبندی بعد میای دستمونو میگیری که برات باز کنیم بعضی کلماتو میتونی بگی یه دفه گفتی خداحافظ . داغه . جیش. 1.2.3 هم بلدی بگی اما مامان بابا رو نمیگی بلدیا ولی دوست نداری صدامون کنی اگه خیلی گریه بکنی اخر اخرش میگی مامان که دلم برات بسوزه و بغلت کنم .از غذا خوردنتم که ماشاالله خوب غذا میخوری صبحانه عاشق عدسی تخم مرغ اب پز که خودت با دست بخوری و نون پنیر و کره
برایه ناهار وشام هم همه غذا ها رو دوست داری به خصوص ماکارانی کتلت کباب اش سوپ ماهی ... خداییش همه غذا هارو میخوریا چیزی نموند که
عاشق بستنی و ماست اگه وسط غذا بهت ماست بدیم یا ظرفشو ببینی دیگه غذا نمی خوری و فقط ماست میخوای. موز انار کشمش قیصی پاستیل ... وخلاصه همه چی میخوری یادم رفت به شیر پاستوریزه هم عادت کردی و خوب میخوری و با دیدن شیشت ذوق میکنی روزی سه دفعه بهت میدم
از همه جا هم میخوای بری بالا تو حموم پاتو میزاری لبه وانت بعد می خوای بری بالا توالت فرنگی صندلی غذاتم که همش بهش اویزون میشی که بری بالا پاتو هی می بری بلا که به یه جا گیر بدی اما نمی شه یه دفه انقدر کشیدیش نزدیک بود بیوفته رو سرت
شیطنت بعد از حموم
تو هر موقعیتی شیر می خوری
شیشتو میزاری رو بازوت و بازوتو میبری بالا تا شیر بخوری
اینم لباسی که عزیز مرحمت برات بافته خیلی بهت میاد دستشون درد نکنه
اینم کلاهی که خاله اعظم برات بافته