روزانه
دختر گلم این چند هفته گذشته نمیرسم برات مطلبی بذارم و وبلاگت رو آپ کنم البته جایی هم نمیریم که بخوام عکس ازت بندازم خونه هم که اکثرا نیستیم معمولا از سه شنبه تا شنبه خونه عزیز هستیم که تنها نباشن و پنج شنبه ها هم که ختم قران و شام داریم خونه عزیز کلا ریتم زندگیمون خیلی عوض شده تا بخواد به روال عادیش برگرده زمان میبره به گل دخترم خیلی سخت میگذره چون وقتی برایه بازی و بیرون بردنش ندارم موقعی هم که میایم خونه خودمون فقط باید لباس بشورم و اتو کنم که خیلی از وقتمو میگیره دسته عزیز اشرف درد نکنه که باز میاد و تورو میبره خونشون و پارک تا یکم تفریح کنی انشاالله بعد از چهلم اقا بزرگ جبران میکنیم برات عزیزم
روز پدر مصادف شده بود با چهلم اقایه موذن شوهر خاله من که ناهار دعوت بودیم و بعدش قرار شد بریم بهشت زهرا سر خاک اقابزرگ و اقای موذن بابایی چون صبح زود رفته بود امتحان بده خیلی خسته بود و با ما نیومد بهشت زهرا و من شما و عزیز مرحمت با هم رفتیم حدودا ساعت 3 نیم بود که راه افتادیم و از اونجایی که خوابت میومد و ساعت خوابت گذشته بود بنا رو بر ناسازگاری گذاشتی و حالا گریه نکن کی بکن و میخواستی که من بغلت کنم هر کار کردم نه تو صندلیت موندی نه بغل عزیز کنار جاده ایستادیم تا تو کمی اروم بشی اما .... دست بردار نبودی یه مغازه پیدا کردم و برات پفیلا خریدم تا به هوایه اون اروم بشی و بشینی بغل عزیز اما اون نمیخواستی دیگه چاره ای نبودتصمیم گرفتیم برگردیم خونه صندلیه ماشینت رو اوردم جلو بستم و عزیز عقب نشست تا شاید این شکلی اروم بشی کمی گریه کردی و اروم شدی چون اول جاده بهشت زهرا بودیم عزیز گفت که حالا میخوای برگریدم بهشت زهرا منم قبول کردم دور برگردون تا میدان بهمن نبود و از اونجایی که ترافیک بود منم با بیفکریه تمام تصمیم گرفتم دوربرگردان طرف مقابل رو خلاف برم و بیوفتم تو جاده بهشت زهرا البته تا اون موقع شما هم که خوابت برده بود با سرعت پیچیدم بر خلاف جهت ماشین هایه روبرو ماشین کم میومد و به راحتی میشد رد شد اما........... چشمت روز بد نبینه موتور پلیس با هامون رو در رو در اومد بلندگوشو روشن کرده بود و یه کله داد میزد که اینجا چیکار میکنی وای اگه قیافیه منو میدیدی با کمال وقاحت میخندیدم و ابراز شرمساری میکردم تا جریممون نکنه حالا مگه بیخیال میشد تو بلندگو داد میزد هیمیگفت به فکر اون بچیه کنارت باش حداقل بازم فکر کن من داشتم بهش اشاره میکردم که اجازه بده بقیه یه راه رو هم برم و به خلافم ادامه بدم که دوباره داد زد برو عقب دنده عقب برو حالا هی ماشین ها دارن میان و همه دارن بهمون میخندن ولی خدا رو شکر جریممون نکرد خلاصه که برگشتیم تو جاده بهشت زهرا اونم که چه ترافیکی بود از مسیر حرم رفتیم و خدا رو شکر ترافیک رو دور زدیم ولی یه 3 ساعتی تو راه بودیم و کلی خسته شدیم
پنجشنبه صفورا جون مامان اوا من و شما رو دعوت کرده بود باغ پدر بزرگشون ولی چون ما مراسم داشتیم نتونستیم بریم پیششون و خیلی از این بابت دلم سوخت که نتونستم برم
تو این چند هفته یه دندون دیگه در اوردی روبرویه همون دندون قبلیت و الان 18 همین دندونت هم در اومده مبارکت باشه عزیزم
سعی میکنم چند وقت یه بار بیام و کمی برات مطلب بنویسم
تا نوبت به عکسها برسه
از دوستهایه خوبم هم باز عذرخواهی میکنم که نمیرسم بهشون سر بزن و براشون نظر بذارم و ممنونم که بهمون سر میزنید و نظر برام میذارید از دیدنشون انرژی میگیرم
دلم واسه همه دوستام و نی نی هاشون تنگ شده
--------------------------------------------------------------------------------------
اینم چند تا عکس که امروز گذاشتم برات عکسهایه دیروز تو محوطمونه
البته چون مموریه دوربینمون خراب شده بود چند تا عکس بیشتر نتونستم بگیرم
تازگیا هم بلد شدی سوار دوچرخت میشی و با پا زدن خودت رو راه میبری
وقتی هم که بچه ها میخواستن هول بدن دوچرختو میومدی پایین و اشاره میکردی که دست نزنن و دوباره خودت سوار میشدی
راه مغازه رو هم بلد شدی و تا میایم پایین سریع میری سمت مغازه و پفیلا بر میداری