عروسی اقا بابک و فاطمه جان
چهار شنبه عروسی اقا بابک برادر شوهر خاله فریبا بود که رفتیم
واسه عروسی موهات رو بابا بابلیس فر کردم خیلی قیافت عوض شد خیلی ناز شده بودی و خیلی هم مو فر بهت میومد ولی از اونجایی که موهات خیلی لختن تو راه که خوابت برده بود همش باز شد و کلا موهات خیلی نامرتب شد
هنوز از راه نرسیده شروع کردی به رقص یه جا بند نبودی چند بارم تو سالن لایه صندلیها گم شدی
نمیشد اخه همش بین اون همه مهمون دنبالت باشم ولی در کل خیلی بهت خوش گذشت عزیزم تا تونستی قر تو کمرت رو خالی کردی اون وسط مهمونها هم کلی قربون صدقت میرفتن انقدر که شیرین میرقصیدی عشقم
سعی بر عکاسی از دخملیمون داشتیم که دخملیمون بند نمیشد یه جا و در حال رقص بود هنوز
تلاشی برای برداشتن بادکنک
-
تلاش بی ثمر بود
این رقص دخملیمون بعد از سالن تو یه سالن دیگه واسه مراسم مختلطون
که انگاری به مزاج دخملیمون خیلی خوش اومده
دخملیمون بالاخره افتخار عکس دادن به ما
خاله فریبا و فرانک عزیز که الان شما 2 سال 23 روزت و فرانک خاله13 سالشه
قربون اون قد بالاش برم که از خالشم زده بالا
عکس دسته جمعی اخر شب