روزانه ...
روزها دارن سپری میشن و عزیز دل مامان روز به روز شیرین تر و البته شیطون تر میشه در اون حد که کم مونده بشینم گریه کنم
دوتا عادت بد پیدا کردی یکش اینه که چند ماهی عادت پیدا کرده بودی که دستت رو میذاشتی رو سینه من تا خوابت ببره یا کلا من اگه نشسته بودم باید این کار رو میکردی و به قول خوت که میگی بهش نَ نی مدام میگی نَ نی نَ نی
چند هفته با این کلک که اوف شده بریدنش بهش دست نزن قانع شدی و اصلا بهونه نگرفتی و هر موقع که دلت میخواست خودت میگفتی نَ نی اوف شده و بیخیالش میشدیولی بعد اون عادت کردی انگشت سبابتو میخوریچند روزی هم هست که هر دو رو میخوای و زیر بار اوف شده نمیری
البته انگشتت رو مدام نمیخوری گاهی موقع خواب بعضی وقتا هم موقع تلویزیون دیدن هنوز مسئلش زیاد جدی نشده ولی خوب نمیدونم باید چی کار کنم که هر دوتاش از سرت بوفته
پیشرفت حرف زدنت هم خیلی خوب تمام کلماتی که میشنوی رو میتونی تکرار کنی
اینم یه سری از کلماتی که خودت تو مکان مناسب دیگه ازشون استفاده میکنی
لیف .شامبو .صابو.سیب.آلو. هلو.بده .بیا.دستمال.نوشاب.میوه.خوابید (در مواقعی کار برد داره که تلویزیون رو خاموش میکنم تا بخوابی و شما هم از من یاد گرفتی میگی خوابید )اگر هم یواشکی روشنش کنم و متوجه بشی میگی بیدا شُد. خونه.جوجه. هاپو .گوبه. ناشی(نقاشی) آیه(اره)فعلا همین ها یادمه
روزها کارت شده باز کردن در یخچال و مرتبا خوردن میوه. در آورن شیشه ها جابه کردنشون تو یخچال کندن برچسب شیشه هایه تو یخچالکلا با یخچال خیلی در گیر شدی که متاسفانه کلید یخچال رو پیدا نمیکنم که قفلش کنم میترسم امروز فردا این یخچال هم خراب بشه از دست تو
اصلا تو مقبوله پوشک همکاری نمیخوای بکنی هر چی میگن ایسان جان حداقل دستشویی میکنی بگو پوشکت رو عوض کنم اما کو گوش شنوا انگار نه انگار اگر ساعت ها هم عوضت نکنم اعتراضی نمیکنی
تازگیها کارمون شده نقاشی کردن واسه خانمی انقدر خونه کشیدم که خسته شدم همش هم میگه خونــــــــــــــه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
عاشق تسبیح بازی خداییش نمیدونم این همه تسبیح کی و از کجا اومده تو خونه ما
هفته پیش تولد امام رضا بود و تو محوطه مجتمع مون جشن گرفته بودن که دوتایی رفتیم بابایی کلاس بود و هنوز نیومده بود اولش انقدر که سخنرانی کردن که حوصلمون سر رفت اومدم بالا که به غذا سر بزنم برات شیر گرم کردم خوردی و همون جا خوابت برد کارم که تموم شد خودت بیدار شدی و دوباره رفتیم پایین خاله سمیه و پانیذ هم پایین بودن
هنوز خسته خوابی و همش میشستی زمین
کم کم سر حال شدی و شروع کردی به رقص اون با اون تیپ اهنگها نمیدون چطوری انقدر با انرژی میرقصیدی که انگار اومدی کنسرت
صندلیت رو وقتی میارم بالا واسه شست شو همش توش بازی میکنی
اینجا هم در حال بوس فرستادن واسه مامانی
اینم از جایه خوابت یه کاناپه کوچیک و کوتاه داریم که هم قد تختمونه گذاشتم کنار تختمون تو اون تو میخوابی
که دست رسیم بهت راحت باشه شبا جدیدا بیدار میشی و باید دست و پات رو بمالم تا اروم شی و دوباره خوابت ببره
اینم نتیجه چند دقیقه غفلت نمیدونم اینا رو از کجا پیدا کرده بودی
دو روز پیش روز شکوفه ها بود و کلاس اولی ها رفتن مدرسه عزیز اشرف طبق یه رسم که خودشون دارن هر سال این روز میرن مدرسه بچه ها رو میبینن کلی گریه خوشحالی میکننن و میان خونه که این سری زنگ زدن و اومدن دنبال شما که باهم برید
میریم مدرسه
مشغول گپ و گفت با بچه ها
تنها بچه ای که داشت گریه میکرد
نمونه ای از خوردن دست
انشاالله چند سال دیگه خوذت با روپوش مدرسه کیف به دست از زیر این طاق گل رد بشی و بری سر کلاس مادر