ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

روزانه ...

1392/7/2 0:02
2,238 بازدید
اشتراک گذاری

روزها دارن سپری میشن و عزیز دل مامان روز به روز شیرین تر و البته شیطون تر میشه در اون حد که کم مونده بشینم گریه کنم گریه

دوتا عادت بد پیدا کردی یکش اینه که چند ماهی عادت پیدا کرده بودی که دستت رو میذاشتی رو سینه من تا خوابت ببره یا کلا من اگه نشسته بودم باید این کار رو میکردی و به قول خوت که میگی بهش نَ نی مدام میگی نَ نی نَ نی

چند هفته با این کلک که اوف شده بریدنش بهش دست نزن قانع شدی و اصلا بهونه نگرفتی و هر موقع که دلت میخواست خودت میگفتی نَ نی اوف شده  و بیخیالش میشدیاوهولی بعد اون عادت کردی انگشت سبابتو میخوریناراحتچند روزی هم هست که هر دو رو میخوای و زیر بار اوف شده نمیریگریه

البته انگشتت رو مدام نمیخوری گاهی موقع خواب بعضی وقتا هم موقع تلویزیون دیدن هنوز مسئلش زیاد جدی نشده ولی خوب نمیدونم باید چی کار کنم که هر دوتاش از سرت بوفته

پیشرفت حرف زدنت هم خیلی خوب تمام کلماتی که میشنوی رو میتونی تکرار کنی قلب

اینم یه سری از کلماتی که خودت تو مکان مناسب دیگه ازشون استفاده میکنی

لیف .شامبو .صابو.سیب.آلو. هلو.بده .بیا.دستمال.نوشاب.میوه.خوابید (در مواقعی کار برد داره که تلویزیون رو خاموش میکنم تا بخوابی و شما هم از من یاد گرفتی میگی خوابید )اگر هم یواشکی روشنش کنم و متوجه بشی میگی بیدا شُد. خونه.جوجه. هاپو .گوبه. ناشی(نقاشی) آیه(اره)فعلا همین ها یادمه خجالت

روزها کارت شده باز کردن در یخچال و مرتبا خوردن میوه. در آورن شیشه ها جابه کردنشون تو یخچال کندن برچسب شیشه هایه تو یخچالکلافهکلا با یخچال خیلی در گیر شدی که متاسفانه کلید یخچال رو پیدا نمیکنم که قفلش کنم میترسم امروز فردا این یخچال هم خراب بشه از دست تو نگران

اصلا تو مقبوله پوشک همکاری نمیخوای بکنی هر چی میگن ایسان جان حداقل دستشویی میکنی بگو پوشکت رو عوض کنم اما کو گوش شنوا انگار نه انگار اگر ساعت ها هم عوضت نکنم اعتراضی نمیکنیابرو

تازگیها کارمون شده نقاشی کردن واسه خانمی انقدر خونه کشیدم که خسته شدم همش هم میگه خونــــــــــــــه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

 

عاشق تسبیح بازی خداییش نمیدونم این همه تسبیح کی و از کجا اومده تو خونه ما سوال

هفته پیش تولد امام رضا بود و تو محوطه مجتمع مون جشن گرفته بودن که دوتایی رفتیم بابایی کلاس بود و هنوز نیومده بود اولش انقدر که سخنرانی کردن که حوصلمون سر رفت اومدم بالا که به غذا سر بزنم برات شیر گرم کردم خوردی و همون جا خوابت برد کارم که تموم شد خودت بیدار شدی و دوباره رفتیم پایین خاله سمیه و پانیذ هم پایین بودن

هنوز خسته خوابی و همش میشستی زمینقلب

کم کم سر حال شدی و شروع کردی به رقص اون با اون تیپ اهنگها نمیدون چطوری انقدر با انرژی میرقصیدی که انگار اومدی کنسرت

صندلیت رو وقتی میارم بالا  واسه شست شو همش توش بازی میکنی

اینجا هم در حال بوس فرستادن واسه مامانیماچ

اینم از  جایه خوابت یه کاناپه کوچیک و کوتاه داریم که هم قد تختمونه گذاشتم کنار تختمون تو اون تو میخوابی

که دست رسیم بهت راحت باشه شبا جدیدا بیدار میشی و باید دست و پات رو بمالم تا اروم شی و دوباره خوابت ببرهآخ

اینم نتیجه چند دقیقه غفلت نمیدونم اینا رو از کجا پیدا کرده بودی

دو روز پیش روز شکوفه ها بود و کلاس اولی ها رفتن مدرسه عزیز اشرف طبق یه رسم که خودشون دارن هر سال این روز میرن مدرسه بچه ها رو میبینن کلی گریه خوشحالی میکننننگران و میان خونه که این سری زنگ زدن و اومدن دنبال شما که باهم برید

میریم مدرسه

مشغول گپ و گفت با بچه ها

تنها بچه ای که داشت گریه میکردبغل

نمونه ای از خوردن دستناراحت

انشاالله چند سال دیگه خوذت با روپوش مدرسه کیف به دست از زیر این طاق گل رد بشی و بری سر کلاس مادرقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مارال - مامان روشا
2 مهر 92 1:29
ای جانم چه رقصی میکنه این جیگر
قربون اون بوس فرستادنت
عاشق این عکس شدم که داری برچسب ها رو به پات میچسبونی خوشگلم


بله منم هم خیلی دوست دارم این شیطنت هاشو ولی مجبور شدم برایه پاک کردن مواد چسبناک روی بدنش دوباره ببرمش حموم واین یعنی اضافه کاری ......... که اصلا دوستش ندارم
مارال - مامان روشا
2 مهر 92 1:31
راستی یادم رفت بگم
تم اصلی وبلگتون خیلی قشنگه


ممنونم عزیزم
بهار
2 مهر 92 1:41
الهــــــــــــــــیییــی
چقدرم با تعجبم به بچه ها نگاه میکنه.

چه خوب شد که بردینش.


مامان بنیتا
2 مهر 92 14:57
نازی عزیززززم چه قدر بامزه می رقصه
وای خدااااا ماشالا خیلیییی شیطون بلایی آیسان گلی با این کارات
ایشالا این دو تا عادت رو هم زود ترک می کنه عزیزم نگران نباش...بچه ها توی هر دوره ای به یه کاری گیر می دن بعدم از سرشون می افته


انشاالله که این طور باشه
قالبهای کودک من با عکس های کودک شما
2 مهر 92 17:47
مادام تو قسمت سفارشات صفحه وردی یه لینک خوشگل برا آیسانمون گذاشته......

بوس


بابا مادام جان چه کردی
مامان روژینا
2 مهر 92 22:05
واااااااااااای چه انرژیی قربونت بشم چه رقص قشنگی
اینارو ول کن تیپ و بچسب وووووووووووییی ضعف کردم
ایشاا... مدرسه رفتن خودت عسلم
راستی عزیز اشرف معلم بوده؟


انشاالله
نه معلم نبوده ولی انقدر حوصله بچه داره که الان باید بره مربی مهد بشه به خدا
انقدر با ایسان کنار میاد باهاش بازی میکنه که خدا
میدونه
مامان مهرناز
3 مهر 92 0:44
عزیزم چه رقصی می کنه
چه تیپی زدی روز اول مهر
عاشقتم گلم
یه سوال فرزانه جون ایسان واز شیر گرفتی؟


ممنونم عزیزم
بله من حدودا ایسان 1 سال 3 4 ماهش بود از شیر گرفتمش
الهام مامان یسنا
3 مهر 92 11:24
ای جان قربونت برم که با مولودی هم میرقصی.
انشالله کلاس اول رفتن خودت خوشگل خاله. چه تیپی زدی رفتی مدرسه با اون عینک دودی. عزیزم چه بامزه همه برچسب ها رو چسبونده به پاش.


میبینید تو رو خدا یک ابرو از مون داشت میرفت
اونجا هم پر از حاج اقا بود تازه فیلم برداری واسه در استانهم بود هی میگفتن این بچه رو بشونید تو فیلم میوفته بده ولی مگه ایسان میشست یه جا
مرجان
3 مهر 92 13:54
وااااااااااااااااااااااااااااااای چه قالب جدید و نازززززززززززززززززززززززززی مثل خود گل دخملمون . چه رقص باحالی داری آیسان جون . اگه پیشم بودی یه بغل و فشار حسابی ازت میگرفتم و میخوردمت .
دیگه پات به مدرسه باز شده ؟؟
تسبیح ها هم بهت میاد مثل فالگیرای شیراز شدی


ممنونم چشماتون قشنگ میبینه
فالگیر رو خوب اومدی
مامان آیسل
3 مهر 92 22:44
نازی عروسکم ایشالله روزی میرسه خودت میری مدرسه قربون اون رقصت وبوس فرستادنت جوجو راستی قالب وبلاگتون خییییییییییلی خشگل هستش

انشاالله ممنونم

مامان یگانه و ریحانه
5 مهر 92 11:42
قربون رقصیدنت،ان شالله آیسان جون هم زودی میره مدرسه و این روزای شیرین هم میبینید
دخترای منم از الان عاشق تسبیح شدن
عزیزم تو این مدت مرتب میومدم به وبلاگتون سر میزدم ولی برام باز نمیشد

بروزیم


انشاالله
مارال - مامان روشا
5 مهر 92 18:12
راستنی گفته بودید که شهرک اندیشه هستید> هیچ از قیمت های آپارتمان تو اندیشه خبر دارید؟ میدونید یه دو خوابه رو با چه قیمتی میشه خرید؟


متاسفانه الان اصلا قیمت ندارم شماره چند تا بنگاه رو براتون میفرستم امیدوارم به کارتون بیاد
سمانه مامان ستایش
5 مهر 92 23:56
نگران نباش فرزانه جون این انگشت خوردن یه عادت گذراست و زود یادش میره...
وااای خدا چه رقصی میکرده با مولودی
ای جان فدای بوس فرستادنت
تا چشم رو هم بذاریم این کوچولوهای خودمونن که کلاس اولی شدن و دارن میرن مدرسه
آیسان نازمو ببووووس.


خدا کنه همن طور باشه
ینشاالله باشیم و ببینم اون روز رو
چشم عزیزم ببوس شما هم ستایش جونو
سمیرا مامان پرنیان
7 مهر 92 3:33
انشاالهه عزیزممممممقرتی خانوم عاشقتمممممم


آناهیتا مامانیه آرمیتا
9 مهر 92 3:35
ایشالا یه روزمدرسه رفتن خودت عزیییزم


انشااالله
نرگس مامان باران
9 مهر 92 10:49
ای جونم چقدر تسبح واااااای خدای من چه رقصی هم میکنه
کلی خندیدم سر جریانه برچسب ها


قرطی قرطیه این دخمله به خدا
مامان بنيتا
9 مهر 92 17:18
اي جانم عزيز دلم چه ناز ميرقصه
ايشالا مدرسه رفتن خودت عسل خانوم


انشاالله
نازی
23 مهر 92 11:46
قربون اون رقصت بشم


خدا نکنه عزیزم