پارک
دیروز عصری هوا خوب بود و تصمیم گرفتم با هم بریم پارک البته عزیز اشرف و خاله فروغ هم باهامون امودن کلی بهت خوش گذشت
عاشقه سرسره
یه فروده ناموفق
خب حالا یه کم تاب
بازم سرسره
و باز هم سرسره
و مجددا سرسره تونل دار
و بالاخره یه توپ پیدا کردی و دست از سره سرسره بر داشتی انقدر حرفه ای به توپ با پا ضربه میزنی که نگو خودم جا خورده بودم عینه یه ادم بزرگ یا بهتر بگم یه فوتبالیست
البته بازم بیخیاله سرسره نشدی و این بار توپت رو مینداختی رو سرسره که اونم بازی کنه
موقعه رفتن هم یه سگ دیدی که فکر کنم ماک بود سگه بالا پاین میپرید و تو از خنده ریسه میرفتی من که نگو داشتم سکته میکردم به عزیز هم هر چی میگفتم بیا بریم یه وقت میپره به ایسان قبول نمیکرد و میگفت نه ایسان عاشقه حیوونه وایسا چند لحظه انقدر نیومد که که بالاخره سگه گیر داد به من انقدر خودشو به پاهام مالید که نمیدونستم از کدوم ور در برم از سگها نمیترسم ولی وقتی حرکته بدنشونو حس میکنم بدم میاد شما هم که از دیدنه قیافه ترسیده من بیشتر خوشت اومده بود و ریسه میرفتی بلا خانم یکی طلبت