روزانه
اقا بزرگ هنوز از بیمارستان مرخص نشدن قراره این یکی دو روزه مرخص بشن انشاالله این هفته همش ماشین دسته بابایی بود و ما نمیتونستیم بریم پارک و همش یا میرفتیم پایین تو محوطه یا بیچاره دخملم تو خونه خودشو سر گرم میکرد عاشق خط خطی کردن تو دفتری و به زور خودکاره میدی دسته ما که بارت نقاشی بکشیم وسطاشم خودکارو میگیری و خودت دوباره چند تا خط میکشی و باز دوباره میدی دسته ما تا برات بکشیم نمیدونم چرا یادم میره برات مداد رنگی و دفتر نقاشی بگیرم تا کمتر دستو پاتو خودکاری کنی تو اولین فرصت حتما باید این کارو بکنم حرف زدنتم زیاد پیشرفتی نداشتی همه کاراتو با پانتومیم به ما میفهمونی یا دستمونو میگیری میبری پیشه چیزی که میخوای تازگی ها ازت میپرسم بابایی کجاست یا فلان چیز کو میگی نیست قایم موشکم که بازی میکنی میری خودتو پهن میکنی رو دیوار ینی چشم گذاشتی دالی هم بلد شدی بگی اشغال که میریزه زمین میبری بندازی اشغالی اما نمی دونم چرا فکر میکنی ظرفشویی اشغالیه گلم امیدوارم زودتر حرف بزنی و من انقده قصه نخورم تازگیا به رو پا خوابیدن خیلی عادت کردی از خواب که بیدار میشی منو بلند میکنی بالشتتو میدی دستم که دوباره رو پا بخوابونم منم که چشام از خواب باز نمیشه هر موقع تو روز هم خوابت بیاد میری بالشتتو میاری و میفهمونی که خوابت میاد زودی هم روپا خوابت میبره جیگرم
قبلا با لگو هات زیاد بازی نمیکردی و زود ازشون خسته میشدی ولی الان خیلی باهاشون بازی میکنی و حرفه ای برج میسازی
هوا خیلی خوب شده و دیروز که از خونه عزیز میومدیم همین شکلی با لباس خونه اوردمت بیرون کلی کیف میکردی
سوار اسانسور که میشیم کلی تو اینه با خودت حرف میزنی و بازی میکنی همشم با شکمت درگیری
بازم درگیری