قرار وبلاگیمون تو پارک کودک بوستان
دوست خوبم نرگس جون مامان باران جونم روز 5 شنبه من و یکسری از دوستانمون رو دعوت کرده بودن خانه کودک بوستان تو پونک
ساعت 4 از خونه راه افتادیم و 5 رسیدیم سر قرار همه دوستان رسیده بودن و ما اخرین نفر بودیم
دوستات یکی از یکی ناز تر و شیرین تر بارن جونم که نگو یه پارچه خانم اروم اروم بر عکس عسهاش که همیشه میدیدم فکر میکردم یه پارچه اتیشه مثل ایسان ولی خیلی اروم و مظلوم بود همین طور نرگس جون که خیلی خون گرم بودن با وجود این کوچولو هایه بلا زیاد نمیشد بشینیم و صحبت کنیم ولی خوب خیلی خوبه این دوره همی ها و دیدار ها
بازم از نرگس جونم ممنونم که دعوتمون کردن
از اونجایی که مموری دوربینم خراب بود زیاد نمیتونستم عکس بندازم و همین چند تا عکس شد
ولی از نرگس جون حتما عکسها رو میگیرم و برات میذارم
گل دخترم و باران جون تو استخر توپ
عزیز دلم که تو بالا رفتن از سرسره بر خلاف جهتش استاد شده و سه سوت میره بالا
بازم گل دخملم و ارمیتا جون دو تا کوچولو شهریوری که شیطنت هاشون و انرژیشون عین همه
اینم خونه باران جونم که ایسان خودشو توش مهمون کرده و انقدر با ادب نشسته
باران جونمم که نگو اون زبون کوچولوش بازم بیرونه
اینم ستایش جونم در حال تاب بازی
اولین بار بود خودش و مامانیشون رو میدیدم و تو جمع نی نی ها ستایش جون از همه بزرگ تر بود
و حالا زنگ تفرحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
دست نرگس جون درد نکنه با خوراکی هایی که اورده بودن تونستن چند دقیقه ای این نیم وجبی ها رو یه جا بشونن
و در اخر عکس دست جمعی
به ترتیب
من و جیگرم .نرگس جون و باران جونم.اناهیتاجون و ارمیتا جونم.سمانه جون و ستایش جونم.الهام جان و یسنا جونم.ساجده جان و متین جون
با یسنا جان و متین جان و مامان هایه گلشون هم اشنا شدم البته زیاد تو عکسها نیستن با ما
عاشق تک تکتونم کوچولو هایه دوست داشتنی
جمعه من و بابایی با چند تا از همکاراشون قرار گذاشته بودن که بریم کوه عظیمیه کرج و از اونجایی که نمیشد با شما بریم شب بردمت خونه عزیز اشرف تا ما بتونیم صبح زود بریم ساعت 5 راه افتادیم جاتون خالی کوهی بود واسه خودش از نفس افتاده بودیم انقدر ورزش نکرده بودیم که تمام پاهخامون درد کرفته بود جاتون خالی چند باری هم بد جور خوردیم زمین کوهش خیلی سخره داشت به نوعی صخره نوردی هم کردیم و در نهایت یه املت مشتی درست کردیم و خوردیم از قبل سمیرا جان گوجه هارو پخته بود و فقط توش تخم مرغ زدیم و خوردیم و از اونجایی که خیلی زیاد بود بقیش رو لقمه کردیم و به بقیه کوهنوردا دادیم
همکارهایه بابایی سمیرا جان و مهدیه خانم عزیز
بفرمایید صبحانه
املـــــــــــــــــــــــــــت
و اقای موسوی که جایه خانومشون نورا جان خالی بود به علت بارداری نتونستن با ما همراه بشن
و در اخر عکس دست جمعی بازم با تلاش زیاد من و گیر دادن دوربین به تکه سنگی گرفته شد
ساعت 10 اومدیم خونه عزیز دنبالت و قرار شد بریم خونه عزیز مرحمت ولی خونه نبودن و فقط عمو طاهر و محمد رضا بودن خونه برایه ناهار موندیم و بعد از ظهر هم با عمو رفتیم بهشت زهرا
تو خونه انقدر عمو طاهر رو اذیت کردی که بیچاره واسه خلاصی از دست تو رفت لگن تو حیاط رو اب کرد و انداختت تو اب تا از دستت نجات پیدا کنه تو هم که عاشق اب کلی کیف کردی واسه خودت عزیزم
عمو اب میریخت سرت کپ میکردی پامیشدی که نریزه سرت
ولی کم کم خوشت اومد و فهمیدی بازیه این کارش و نمیخواد سرتو بشوره
عمو طاهر کلی باهات بازی کرد
اخرش به زور و گریه از اب درت اوردیم خیلی کیف کردی از این همه اب بازی عزیزم