ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

قرار وبلاگیمون تو پارک کودک بوستان

1392/5/28 0:17
2,797 بازدید
اشتراک گذاری

 دوست خوبم نرگس جون {#emotions_dlg.e11}مامان باران جونم روز 5 شنبه من و یکسری از دوستانمون رو دعوت کرده بودن خانه کودک بوستان تو پونک

ساعت 4 از خونه راه افتادیم و 5 رسیدیم سر قرار همه دوستان رسیده بودن و ما اخرین نفر بودیم

دوستات یکی از یکی ناز تر و شیرین تر بارن جونم که نگو یه پارچه خانم اروم اروم بر عکس عسهاش که همیشه میدیدم فکر میکردم یه پارچه اتیشه مثل ایسان ولی خیلی اروم و مظلوم بود همین طور نرگس جون که خیلی خون گرم بودن با وجود این کوچولو هایه بلا زیاد نمیشد بشینیم و صحبت کنیم ولی خوب خیلی خوبه این دوره همی ها و دیدار ها

بازم از نرگس جونم ممنونم که دعوتمون کردن {#emotions_dlg.e38}

از اونجایی که مموری دوربینم خراب بود زیاد نمیتونستم عکس بندازم و همین چند تا عکس شد {#emotions_dlg.e13}

ولی از نرگس جون حتما عکسها رو میگیرم و برات میذارم

گل دخترم و باران جون تو استخر توپ

عزیز دلم که تو بالا رفتن از سرسره بر خلاف جهتش استاد شده و سه سوت میره بالا

بازم گل دخملم و ارمیتا جون دو تا کوچولو شهریوری که شیطنت هاشون و انرژیشون عین همه قلب

اینم خونه باران جونم که ایسان خودشو توش مهمون کرده و انقدر با ادب نشسته

باران جونمم که نگو اون زبون کوچولوش بازم بیرونهبغل

اینم ستایش جونم  در حال تاب بازی

اولین بار بود خودش و مامانیشون رو میدیدم و تو جمع نی نی ها ستایش جون از همه بزرگ تر بود قلب

و حالا زنگ تفرحـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

دست نرگس جون درد نکنه با خوراکی هایی که اورده بودن تونستن چند دقیقه ای این نیم وجبی ها رو یه جا بشونن

 

و در اخر عکس دست جمعی

 به ترتیب

من و جیگرم .نرگس جون و باران جونم.اناهیتاجون و ارمیتا جونم.سمانه جون و ستایش جونم.الهام جان و یسنا جونم.ساجده جان و متین جون

با یسنا جان و متین جان و مامان هایه گلشون هم اشنا شدم البته زیاد تو عکسها نیستن با ما ناراحت


 

عاشق تک تکتونم کوچولو هایه دوست داشتنی


جمعه من و بابایی با چند تا از همکاراشون قرار گذاشته بودن که بریم کوه عظیمیه کرج و از اونجایی که نمیشد با شما بریم شب بردمت خونه عزیز اشرف تا ما بتونیم  صبح زود بریم   ساعت 5 راه افتادیم جاتون خالی کوهی بود واسه خودش از نفس افتاده بودیم انقدر ورزش نکرده بودیم که  تمام پاهخامون درد کرفته بود جاتون خالی چند باری هم بد جور خوردیم زمین کوهش خیلی سخره داشت   به نوعی صخره نوردی هم کردیم و در نهایت یه املت مشتی درست کردیم و خوردیم از قبل سمیرا جان گوجه هارو پخته بود و فقط توش تخم مرغ زدیم و  خوردیم  و از اونجایی که خیلی زیاد بود بقیش رو لقمه کردیم و به بقیه کوهنوردا دادیم 

همکارهایه بابایی سمیرا جان و مهدیه خانم عزیز

بفرمایید صبحانه

املـــــــــــــــــــــــــــت

و اقای موسوی که جایه خانومشون نورا جان خالی بود به علت بارداری نتونستن با ما همراه بشن

و در اخر عکس دست جمعی بازم با تلاش زیاد من و گیر دادن دوربین به تکه سنگی گرفته شد نیشخند

ساعت 10 اومدیم خونه عزیز دنبالت و قرار شد بریم خونه عزیز مرحمت ولی خونه نبودن و فقط عمو طاهر و محمد رضا بودن خونه برایه ناهار موندیم و بعد از ظهر هم با عمو رفتیم بهشت زهرا

تو خونه انقدر عمو طاهر رو اذیت کردی که بیچاره واسه خلاصی از دست تو رفت لگن تو حیاط  رو اب کرد و انداختت تو اب تا از دستت نجات پیدا کنه تو هم که عاشق اب کلی کیف کردی واسه خودت عزیزم

عمو اب میریخت سرت کپ میکردی پامیشدی که نریزه سرت

 

ولی کم کم خوشت اومد و فهمیدی بازیه این کارش و نمیخواد سرتو بشوره

عمو طاهر کلی باهات بازی کرد

اخرش به زور و گریه از اب درت اوردیم خیلی کیف کردی از این همه اب بازی عزیزمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

آتنا مامان روشا یدونه
27 مرداد 92 17:50
همیشه به بازی و گردش
عکسهای آیسان جونم خیلی خوشگل شدن


ممنونم عزیزم
مامان مهرناز
28 مرداد 92 1:45
همیشه به گردش
عکساتونم خیلی خوشکل بود
عکس اتلیه هم خوشکل شده باقیشو نمیزاری ببینیم

چه اب بازی میکنه جیگر طلا
قربون خنده های شیرینت


ممنونم عزیزم باقی عکسها باشه واسه تولدش هفته که دیگست
مهرنازمو ببوس
مامان روژینا
28 مرداد 92 1:55
به به چه قرار وبلاگی قشنگی عزیزم امیدوارم دوستیتون همیشگی و مستدام باشه ولی قول بده دفعه دیگه به منم بگی بیام بگو خب؟شوخی کردم

فرزانه جون حالا ایسان جونم و می پیچونی و تنهایی میرین ددر دودور آره ؟آخه من امشب چقدر از دست تو عصبانی بشم
ولی خودمونیم گاهی به خاطر خودشون (نه خودمونا)لازمه مگه نه؟
چه جاییم رفتی وای کوه عظیمیه من مادر شوهرم عظیمیه زندگی می کنه تازه که نامزد کرده بودیم شوهرم سورپرایزم کرد من و برد اونجا من و می گی می خواستم معامله رو فسخ کنم اینقدر حرص خوردم به قول تو صخره نوردیه
قربون اون اب بازی وروجک بشم اونوقت اون ابه سرد بود ؟یخ نکنه عشقم ؟ببوسش حسااااااااااااااابی


قربونت برم من به خدا ماهم دعوت بودیم ولی چشم سری بعد خبرت میکنم حتما
خیلی خاطر خواهش بودی که بهم نزدی من بودم ....
نه اب گرم ریختیم توش افتابم بود هوا هم که گرم
چشم بوـــــــــــس از طرف شما
روژینا جونمو هم ببوسش
سارا مامان آرتین
28 مرداد 92 2:03
همیشه به گردش و تفریح و کوهنوردی
ای جونم ...آرتین هم همینجوری کپ میکنه و پامیشه
عالی بود ... راستی عکس پست ثابت فوق العاده استتتتتتتت


ممنونم جایه دوستان خالی بود
لطف داری خانمی
محبوبه مامان الینا
28 مرداد 92 9:17
به به کوهنوردی خیلی عالیه
عکسهای آب بازی آیسانو خیلی دوست دارم


جاتون خالی
من خیلی شرمندتون به خدا خیلی بی معرفتم من مگه نه .......
مرجان
29 مرداد 92 12:03
همیشه به تفریح خانمی . خوبه که دخملی رو نبردین که حسابی هم خودش اذیت یشد هم همه رو اذیت میکردو ان شالله بزرگ بشه خودش با دوستاش میره و خوش میگذرونه . اون موقع دیگه بابا و مامان و تنها میزاره
چه آب بازی باحالی . خوش بحال گلمون که از ته دلم میخنده .


اره زمونه میچرخه یه روزی هم اون مارو با خودش نمیبره این به اون در میشه
مامان بنيتا
29 مرداد 92 17:32
اميدوارم هميشه شاد باشين و دوستيهاتون پا برجا
عكساي كوه خيلي قشنگه
فداي اين دخمل ناز كه مثل بنيتا عاشق آب بازي


ممنونم جایه دوستان خالی بود
مامان روشا
29 مرداد 92 17:42
عکس های قشنگی هستند خصوصن آب بازی های خانوم خوشگله امیدوارم همیشه شاد باشید


ممنونم همین طور شما
سمانه مامان ستایش
31 مرداد 92 3:24
فرازنه جون خیییلی خوشحال شدم اون روز شما و ایسان جون از نزدیک دیدم.به ما هم در کنار شما و بقیه دوستان خیلی خیلی خوش گذشت.امیدوارم ادامه دار باشه دیدار هامون
قرررربون آیسان شیطون بلا برم که گلسر ستایشو برداشت و دخملی مارو به چه گریه ای انداختهر و قت یادم میفته کلی خندم میگیره
ای کلک بدون آیسان رفتین پی خوش گذرونیولی خدایی لازمه کار خوبی کردی
ای جااان عکسای ای بازیشم خیلی قشنگ و بامزه بودن


منم همین طور عزیزم انشاالله که همین طور باشه
ما همنوز شرمنده اون گریه گل دختریما
واسه تجدید انرژی خیلی لازمه بخدا
خوشگل خانومو ببوس
سمانه مامان ستایش
31 مرداد 92 3:26
راستی متین تو جمع بچه ها از همه بزرگتر بود،ستایش تو جمع دخملا .واسه همین بود زور میگفت بهشون


شک کرده بود ما اخه متین جون رو زیاد نمی شناختم
اشکال نداره تو دخملی ها که بزرگ تر بوده
صفورا مامان آوا
2 شهریور 92 13:52
آی خدااااااااااا خیییییییلی دلم میگیره عکسای اون روزو می بینم که ما به خاطر دکتر رفتن نتونستیم بیایم معلومه حسابی خوش گذشته
الهههههههی من فداااااایه اون آب بازی کردنت بشم خاله
همیشه به تفریح و گردش عزییییییییزم


واقعا جات خالی بود همش بچه ها میگفتن که جایه صفورا و اوا خالیه
ممنونم عزیزم
سارا مامانی شیدا
6 شهریور 92 9:57
وای خوش به حالتون شما هم رفته بودید ما هم دعوت بودیم اما متاسفانه نتونستیم بیاییمخیلی دلم میخواست از نزدیک ببینمتون قسمت نشد
وای خوش به حال ایسان جونم چقدر اب بازی میکنه خیلی عکساش با مزه است
همیشه به گردش فرزانه جون امیدوارم لباتون همیشه بخنده


چقد حیف شد انشاالله سری بعد حتما بیاید دوست دارم از نزدیک ببینمتون
ممنونم عزیزم همین طور شما