تولد دوسالگیم
قشنگ ترین صدای زندگی تپش قلب توست باشکوهترین روز دنیا روز تولد توست
دخترکم بالاخره 2ساله شدی و من به این همراهی 2 ساله و در کنار تو بودن
میبالم
تولد امسال خیلی قاطی پاتی شد خاله فریبا نمیتونست بیاد اینجا ما هم به خاطر اینکه تنها نباشن و دور هم جمع باشیم تصمیم گرفتیم بریم اونجا تولد بگیریم ولی ساعت 7 بود که بازم مشکلی بازم برایه خاله پیش اومد و حال هممون رو گرفت و قرار شد که ما هم نریم اونجا خلاصه قرار شد عزیز اینا بیان خونه ما بابایی برایه شام جوجه گرفت و بردیم خونه عزیز اینا تا عزیز امادش کنه من بابایی هم سرگرم خریدن کیک و کادو برایه شما شدیم واسه کادو امسالت بابایی از چند هفته پیش گفته بود یه کادو براش میخوام بگیرم که بقیه کادو هاشو محل هم نذاره منم هر چی فکر کردم نفهمیدم چی میتونه باشه و بابایی بالاخره گفت که عروسک کلاه قرمزی واقعا هم همین طور شد وقتی بهت دادیمش چه ذوقی کردی و همه کادو هاتو بیخیال شده بودی و با کلاه قرمزیت فقط بازی میکردی
هنوز نتونستیم اون تولدی رو که دوست دارم برات بگیریم بابایی که میگه هنوز زوده بذار بزرگ تر بشه متوجه اون روز باشه خودمم خیلی دوست داشتم این کار رو امسال بکنم ولی با راه دور ما به همه و به زحمت افتادنشون واسه رفت و امد باز هم پشیمون شدم ولی انشاالله اگه سال دیگه خونه خودمون باشیم و تهران باشیم به حرف بابایی گوش نمیکنم و حتما این کار رو میکنم
خلاصه تولد امسالت به هر شکلی بود برگذار شد فقط چند تا بادکنک بدو بدو باد کردم واسه اینکه عکسات خیلی خالی نباشه
اینم از عکسهایه روز تولد عزیزترینم
دهن باز واسه ناخونک زدن به کیک
اوممممممممممممممم خوشمزست
دل تو دلت نبود که کادو ها رو باز کنی
کیک مالیده بود دهن کلاه قرمزی با زبون داشتی میخوردی از دهنش
بعدم دور افتخاری با کالسکه
بعدم کامیون سواری منو بابایی عروسک و این کامیون رو برات خریدم از این کامیون امیر علی همسایه خاله فریبا داره تو هم خیلی خوشت میومد واسه همین برات خریدیم
اینم از کادو هات دست همه درد نکنه
این چادر رو هم اقا جون گفته بود از طرف من براش بخرید خودم رفتم انتخاب کردم ولی تو مغازه دقت به جنسش نکرده بودم جنسش خیلی بد بود خیلی جا میگرفت خیلی سخت هم باز و بسته میشد خلاصه که بردم یکی دیگه گرفتم
ولی همون شب کلی توش بازی کردی
یعنی به سه سوت داشتی خونه خرابمون میکردی و از پنجره میخواستی بیای تو
چادر هم که قربونش برم به هیچ چیز بند نبود
این چادر جدیدیه که گرفتم برات
خیلی سایزش خوب میز و صندلیتم توش جا میشه
تونلش که نگو هی میری هی میای
فردایه اون روز هم کیک گرفتیم و رفتیم خونه عزیز مرحمت واسه تولد دوم
جمعه صبح با بابایی رفتیم بهشت زهرا هر هفته میریم سر خاک اقا بزرگ
خدا میدونه که چقدر جاشون بینمون خالیه خدا بیامرزتشون تنها چیزهایی که تو
ذهنم ازشون دارم همش خوبی بوده و بس
بعد از بهشت زهرا تولد ارمیتا عزیزم دعوت بودیم رفتیم خیلی خوش گذشت زود عکسهاشو میذارم
بعد اونجا هم بابایی کیک گرفت تا بریم خونه عزیز اینا عمو باقر و عمو محمد اینا هم این هفته اونجا بودن و همه دور هم جمع شدیم
شکمو ها اماده واسه خوردن کیک
محمد طاها زودتر از بقیه ناخونکش رو زده و داره کیک رو مزه مزه میکنه
ایسان جونمم با چه ذوقی دست میزنه
قربونت برم که شمع رو بلد شدی فوت کنی
محمد طاها مو طلایی هم دیگه داره هم بازیتون میشه الان میتونه راه بره تو هم عاشق اینی که دستشو بگیری و باهم راه برید