اخرین روزهایه یک سالگیم
سالگی بای بای
سلام دو سالگی
دخترم این اخرین روز از یک سالگیت که با همه خوبیها و بدیهاش گذشت ولی برایه من در کنار تو بودن همش خوشی بود و بس لبخندت برام کافی بود تا تمام مشکلات رو فراموش کنم عزیزم
دفترچه خاطرات قلبم را که خالی از عشق یکرنگی بود سرشار از عشق و محبت کردی نازنینم زیباترینم حضور گرم و همیشگیت را هزاران بار سپاس میگویم
اینم عکسهایه هفته گذشتس که با عزیزو ارغوان جان و خاله فروغ رفتیم پارک مادران اندیشه که تازه افتتاح شده وسایل صبحانه بردیم تا اونجا بخوریم دلتون نخواد گفتیم تخم مرغ درست کنیم تخم مرغ هارو شکستیم و ریختیم تو ماهیتابه
چند دقیقه گذشت دیدم هیچ اتفاقی واسه تخم مرغها نمی افته زیرشو نگاه کردم دیدیم بلاه شعله در حد شعله شمع بود بابایی اخرین بار که رفته بودیم کوه کپسول گاز رو عوض نکرده بودن خلاصه کلی حالمون گرفته شد با نون پنیر و خیار خودمون رو سیر کردیم
پارک خوبی بود کلی با عزیز تاب بازی کردی عکس اجازه نمیدادن بندازیم همین چند تا رو هم به زرو انداختیم
ارغوان جان (عطیه سابق) دختر خاله من
هر دوتون یه ژست گرفتین
و دریاچه چیتگر که رفته بودیم اونجا کلی سرسره بازی کردی بیخیالش هم نمیشدی ما هم که همش دنبالت که تو اون شلوغی گم نشی من بدو بابا بدو
مونده بودی که از کدو سرسره بیای پایین
و بخش دل انگیز پارک فواره ها که اصلا مثل سری قبل پر اب نبود کمی اب واسه سر گرمی مییومد بالا با این حال کلی خیس شدی و کیف کردی مثل همیشه
فدایه اون ذوق کردنت بشم من عزیزم
بعضی وقتها که تو خونه اروم نمیگیری بخوابی تو تابت خوب خوابت میبره
بیهوش بیهوش