باور ندارم رفتنت را ...
کاش آن شب را نمی آمد سحر
کاش گم در راه پیک بد خبر
ای عجب کان شب سحر اما به ما
تیره روزی آمد شام دگر
دیده پر خون از غم هجران و او
با لب خندان چه اسان بر سفر
ای دریغ از مهربانی هایه او
دست پر مهر آن کلام پر شکر
غصه ها پنهان به دل بودش ولی
شاد خرم چهرش بر رهگذر
در ارزان زان ما بود ای دریغ
گنج پنهان شد به خاک ما و بی ثمر
تا پدر رفت آن سحر از پیش رو
بی نشان را خاک تیره شد به سر
با سر انگشتان لرزان مینویسم با اشکهایی بر چهره ام با قلبی اکنده از غم و ناراحتی و دلتنگی برایه پدری مهربان که از دستش دادیم کسی که به مانند پدر خودم دوستش داشتم کسی که به مانند پدر برایه عروسهایش پدری کرد
متاسفانه هفته گذشته روز دوشنبه پدر شوهر عزیزم به رحمت خدا رفتن
صبح روز دوشنبه بود که بابایی باهام تماس گرفت با گریه گفت که فرزانه یتیم شدم بابام رفت نمیدونم از حس اون لحظم چی بگم که چقدر حال بدی داشتم از غم از دست دادنشون و تو شوک بودم انقدر بلند بلند گریه کردم که ایسان عزیزم هم با گریه من گریه میکرد و ترسیده بود
و چه حس بدی برایه رو به رو شدن با همسرم و خانوادیشان و اینکه چگونه بتوانم به انها تسلیت بگویم
هنوز صدایه بابایی تو گوشم که گفت یتیم شدم هیچ حسی بدتر از شنیدن این حرف و شنیدن صدایه گریه هاش نمیتونست باشه
با اون حال بدم به عزیز زنگ زدم با صدایه شنیدن گریه هایه من و تو عزیز هول شده بود که نکنه اتفاقی واسه تو افتاده و با شنیدن موضوع اون هم شروع کرد به گریه کردن بعد هم با اقا جون اومدن و رفتیم خونه اقا بزرگ خدا بیامرز از اتفاقات اون روز و حال بد همه نمینویسم
فردایه اون روز اقا بزرگ رو تو قعطه 230 بهشت زهرا به خاک سپردیم و چه مراسم با شکوهی براشون برگذار شد که تمام هم هیئتی هاشون بودن و براشون عزاداری میکردن کسی نبود که قطره اشکی برایه از دست دادنشون نریز همه متاسف بودن برایه از دست دادن همچین انسان بزرگ و واقعا با محبتی که هر چه از محبت بی دریغشون بگم کم گفتم
واقعا که متن بالا توصیف دقیقی از شخصیت این پدر بزرگ وار بود
دوستایه گلم ببخشید که پیغام هاتون رو نرسیدم تائید کنم و پاسخ بدم تو اولین فرصت این کارو انجام میدم ممنونم که همیشه به یادم هستید
ممنونم که بابت شادی روح این عزیز براشون فاتحه ای میفرستید