تــــــــــــــــــــــولد بــــــــــــــــــــــــــاران جــــــــــــــــــــــــــــان
پنجشنبه تولد باران جان دعوت بودیم طبق معمول پنجشنبه ها ماشین دست بابایی بود و قرار بود خودمون با ماشین راه بریم که از شانس ما اولین برف پاییزی صبح بارید و هوا چنان سرد شد که بابایی میگفت تو این هوا نرید سختتون میشه ولی از اونجایی که من اصلا نمیتونم از این دوره همیهای دوستانم بگذریم به هر شکلی بود راهی شدیم تا شرکت بابایی رفتیم از اونجا هم بابایی رسوندمون زود رسیدیم شما هم تو ماشین کمی خوابیدی و زود بیدار شدی و چون کم خوابیده بودی میدونستم که قرار شیطونی کنی خوابت که بهم بخوره کلا پر انرزی تر از همیشه میشه و کارهای خیلی بدی هم میکنی مثل کشیدن مو بچه ها یا زدنشون البته اروم و نه به قصد دعوا یا ناراحتی کلا نمیدونم به چه علتی ولی گ...