ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

یه ابزاره جدید

یه ابزاره جدید تو وبلاگم  گذاشتم که امکان گفتگو آنلاین رو بهمون میدم خیلی دوست دارم زود تر با دوستهایه گلم امتحانش کنم تو قسمته امکاناته وب قرار دادمش هر موقع آنلاین بودم زودی بیاید بهم سر بزنید یکم با هم بچتیم ببینیم چطوری شما هم اگه خوشتون اومد  میتونید بذراید تو وبلاگتون   فکر کنم فضایه جالبی برامون ایجاد بشه منتظرتونم ...
5 اسفند 1391

احوالات اخرین روزهایه 18 ماهگی

چند روز دیگه 17 ماهگیت تموم میشه و وارد 18 ماهگی میشی و باید برایه چکاپو واکسن ببرمت واکسن هایه قبلی که زیاد اذیتت نکرد و رود سر حال شدی انشاالله که این واکسن هم همین طور باشه حدودا 2 ماهی میشه که دارم میرم باشگاه ایروبیک تا شاید به سایزه قبل از بارداریم برگردم و شما رو باید 3 روز در هفته میذاشتم خونه عزیز اشرف و وقتی هم که میومدم تا عصری اونجا میموندیم و شب میومدیم خونه خودمون همین امر باعث شده تا به عزیز وابسته بشی و موقعه رفتن تا من دارم اماده میشم برایه رفتن سریع میری میچسبی به پاش که نبرمت بعدش با کلی کلک که عزیز داره میاد بیا لباس بپوش بریم لباساتو میپوشی و از اونجایی که متوجه میشی عزیز نمیاد کلی گریه میکنی و بیچاره عزیز کلی قصه م...
1 اسفند 1391

اولین گردش در باغ وحش

جمعه بالاخره تونستیم ایسان گلم رو ببریم باغ وحش ارم از اونجایی که عاشقه حیونهایی خیلی بهت خوش گذشت این بچه اهو رو از قفس بیرون اورده بودن و بابتش پول میگرفتن تا باهاش عکس بندازیم تو باغ وحش چیزی که زیاد بود و به وفور دیده میشد اهو و گوزن بود ...
28 بهمن 1391

ولنتاین مبارک

مینویسم برایه بهترین همسر و  تنها دخترم سر میگذارم رویه شونه هایه تو آرامش میگیرم از صدایه تپشهایه قلب تو دلم پرواز میکند در آسمان قلبت میشنوم صدایه تپشهایه قلبت اوج میگیرم تا محو شوم در آغوشت تا خودم را از خودت بدانم تا همیشه برایت بمانم چه لذتی دارد تا صبح در آغوشت بخوابم دوستتان دارم تا همیشه ...
26 بهمن 1391

هفته ای که گذشت

این هفته اقا جون حسین دوباره بیمارستان بستری شدن این بار به خاطره قندشون اوایل هفته قندشون افتاده بود پشت فرمون و خدا رو شکر چند نفر رسونده بودنشون بیمارستان البته زود مرخص شدن چند روزه بعد قندشون شده بود 500 که خیلی بالا بود و رفتن بیمارستان که بستری بشن تا کامل چکاپ بشن تا خیالشون راحت بشه ما هم برایه این که رفت و امد تا خونه سخت بود موندیم خونه خاله فریبا با امیر علی پسر همسایه خاله فریبا اینا خیلی جورید و کلی با هم بازی میکنید این صحنه هایی از دیروز خونه شبنم جون همسایه خاله فریبا امیر علی قربونش برم انقدر با انرژی هل میداد ماشینو که چند بار چپ کردید شما هم کم  کم داری با عمو فرید (شوهر خاله فریب...
26 بهمن 1391

پاسخ به دعوته یه دوست

چند روز پیش دوسته خوبم گل ناز جان مامی بنیتا جونم منو دعوت به یه مسابقه کرد که به 1 سوال جواب بدم هدفتون از ساخت این وبلاگ چی بوده درست اسفند ماهه پارسال بود که  با این سایت اشنا شدم و تصمیم گرفتم من هم سهمی در این دنیایه مجازی داشته باشم و بتونم لحظاتی از بزرگ شدنه پاره ای از وجودم رو به یادگار براش بزارم   تا زمانی که خودش دست به نوشتن برداره دخترم دوست دارم بدونی که چطور لحظه لحظه باتو بودیم با تک تک قدمهایت تک تک نگاه هایت تک تک خنده ها و گریه هایت با تو شاد بودیم با تو خندیدیم با تو گریستیم بدان که چگونه بودی وچگونه خواهی بود هر چند که ما ندانستیم چگونه این چنین شدیم و قدر نمیدانیم تمامه این لحظاته بودن در ...
22 بهمن 1391

ایسان ارایشگر میشه !

ایسان خانمی عاشقه شونه و شونه کردنه مو هستن اول با موهایه خودش شروع میکنه بعد از کمی بهم ریختن موهایه خودش میره سراغه یکی از عروسکایه بیچارش که تا حالا چند تا شون رو به این طریق کچل کرده از شونه زدن به موهایه عروسکشم خسته میشه و میره سراغه مورده بعدی عروسکه بیچاره در حاله پرت شدن به طرفی دیگر موردی بعدی یا منم یا بابایی که این بار شانس با من یار بوده و رفتی سراغه بابایی بابایی هم از همه جا بی خبر از سره کار اومده و انقدر خسته اس که جلو تلویزیون خوابش برده که شما میری سراغش تا موهاشو شونه کنی که بابایی از خواب میپره و نمیدونه بهت بخنده یا دعوات کنه ...
21 بهمن 1391