ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

هفته ای که گذشت

این هفته اقا جون حسین دوباره بیمارستان بستری شدن این بار به خاطره قندشون اوایل هفته قندشون افتاده بود پشت فرمون و خدا رو شکر چند نفر رسونده بودنشون بیمارستان البته زود مرخص شدن چند روزه بعد قندشون شده بود 500 که خیلی بالا بود و رفتن بیمارستان که بستری بشن تا کامل چکاپ بشن تا خیالشون راحت بشه ما هم برایه این که رفت و امد تا خونه سخت بود موندیم خونه خاله فریبا با امیر علی پسر همسایه خاله فریبا اینا خیلی جورید و کلی با هم بازی میکنید این صحنه هایی از دیروز خونه شبنم جون همسایه خاله فریبا امیر علی قربونش برم انقدر با انرژی هل میداد ماشینو که چند بار چپ کردید شما هم کم  کم داری با عمو فرید (شوهر خاله فریب...
26 بهمن 1391

پاسخ به دعوته یه دوست

چند روز پیش دوسته خوبم گل ناز جان مامی بنیتا جونم منو دعوت به یه مسابقه کرد که به 1 سوال جواب بدم هدفتون از ساخت این وبلاگ چی بوده درست اسفند ماهه پارسال بود که  با این سایت اشنا شدم و تصمیم گرفتم من هم سهمی در این دنیایه مجازی داشته باشم و بتونم لحظاتی از بزرگ شدنه پاره ای از وجودم رو به یادگار براش بزارم   تا زمانی که خودش دست به نوشتن برداره دخترم دوست دارم بدونی که چطور لحظه لحظه باتو بودیم با تک تک قدمهایت تک تک نگاه هایت تک تک خنده ها و گریه هایت با تو شاد بودیم با تو خندیدیم با تو گریستیم بدان که چگونه بودی وچگونه خواهی بود هر چند که ما ندانستیم چگونه این چنین شدیم و قدر نمیدانیم تمامه این لحظاته بودن در ...
22 بهمن 1391

ایسان ارایشگر میشه !

ایسان خانمی عاشقه شونه و شونه کردنه مو هستن اول با موهایه خودش شروع میکنه بعد از کمی بهم ریختن موهایه خودش میره سراغه یکی از عروسکایه بیچارش که تا حالا چند تا شون رو به این طریق کچل کرده از شونه زدن به موهایه عروسکشم خسته میشه و میره سراغه مورده بعدی عروسکه بیچاره در حاله پرت شدن به طرفی دیگر موردی بعدی یا منم یا بابایی که این بار شانس با من یار بوده و رفتی سراغه بابایی بابایی هم از همه جا بی خبر از سره کار اومده و انقدر خسته اس که جلو تلویزیون خوابش برده که شما میری سراغش تا موهاشو شونه کنی که بابایی از خواب میپره و نمیدونه بهت بخنده یا دعوات کنه ...
21 بهمن 1391

پارک

دیروز عصری هوا خوب بود و تصمیم گرفتم با هم بریم پارک البته عزیز اشرف و خاله فروغ هم باهامون امودن کلی بهت خوش گذشت عاشقه سرسره یه فروده ناموفق خب حالا یه کم تاب بازم سرسره و باز هم سرسره و مجددا سرسره تونل دار و بالاخره یه توپ پیدا کردی و دست از سره سرسره بر داشتی انقدر حرفه ای به توپ با پا ضربه میزنی که نگو خودم جا خورده بودم عینه یه ادم بزرگ یا بهتر بگم یه فوتبالیست البته بازم بیخیاله سرسره نشدی و این بار توپت رو مینداختی رو سرسره که اونم بازی کنه موقعه رفتن هم یه سگ دیدی که فکر کنم ماک بود سگه بالا پاین میپرید و تو از خنده ریسه میرفتی من که نگو داشتم سکته میکردم به ...
19 بهمن 1391

دیگه دارم بزرگ میشم

عزیزه دلم قدش به میزه غذا خوری میرسه و دیگه میتونه مثل من و باباش بشینه سر میز و غذا بخوره  عاشقه غذا خوردنتم که خیلی دوست داری با چنگال غذا بخوری و از ما کمک نگیری تو غذا خوردن با قاشق هم دیگه داری حرفه ای میشی واسه خودت البته هنوز بریز و بپاش داری ولی خوب بهتر از قبل شده و بیشتر غذا میرسه به دهنت و میخوریشبا نی هم بلد شدی تا حالا برات اب میوه با نی نداده بودم بخوری یه دفعه عو برات از مغازه خریده بود گفتم بلد نیست با نی بخوری عم گفت یاد میگیره برات بازش کرد و داد دستت انقدر راحت خوردی که انگار نه انگار دفعا اولت بود عاشق اب خوردن با لیوانی البته تهشو یکم نگه میداری که بدی زمین بخوره اخه اونم تشنشه  لابد عاشقه ش...
16 بهمن 1391

استخری که پر نمیشه !!!

چند وقتی میشه که برایه استخرت دنباله توپ میگردم  تا پرش کنم اما این همه توپ واسه پر کردنش خیلی گرون میشد دنباله این توپ هایه ایرانی میگشتم اما انگاری تخمشونو ملخ خورده بود تا بالاخره تو پاساژ صدف پیدا کردم مغازه دار 80 تا بیشتر نداشت منم همشو خریدم با این امید که استخرت کامل پر میشه اومدم خونه و استخرتو باد کردم و توپها رو ریختم توش که دیدم پر که نشد هیچ کفشم پر نمیشه  البته تو با این یه زره توپ البته منظورم 80 تا توپه کلی حال میکنی و تمایل زیادی به گاز زدنشون داری لبه سرسرتم میزام  لبه استخر که وقتی سر میخوری بیوفتی تو توپها  به عزیز اینا گفتم هر موقع خواستن بیان خونمون تا  تو رو ببینن با خودشون باید 10...
16 بهمن 1391

اندر احوالاته اخرین روزهایه 17 ماهگی

چند روز پیش از حموم که در اومدیم طبق معمول با گوش پاک کن گوشاتو پاک کردم شما هم مشغوله بازی با عروسکت بودی که گوش پاک کن رو از من گرفتی و شروع کردی به پاک کردن گوشه عروسکت بعدش هم .... در اوردن لباسه عروسکت اون عروسکه کناره تصویرو میبینی انقدر موهاشو شونه زدی که موهاشو از ته کندی و شده اینجوری کچل بعد اینکه لختش کردی رفتی ترازو رو اوردی و مثل من که شما رو وزن میکنم نی نی تو وزن کردی مامانی قربونت بره که انقدر خوب ادایه مامانی رو در میاری اینم یه عکس از تو و دوستت پانیذ که چند روز پیش خاله سمیه (همسایمون) جایی کار داشت و گذاشته بودش پیش ما دوستایه خوبی با هم هستین با اینکه دخترم 6 ماه از پانیذ کوچیکتره...
12 بهمن 1391