ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

روزانه

اقا بزرگ هنوز از بیمارستان مرخص نشدن قراره این یکی دو روزه مرخص بشن انشاالله این هفته همش ماشین دسته بابایی بود و ما نمیتونستیم بریم پارک و همش یا میرفتیم پایین تو محوطه یا بیچاره دخملم تو خونه خودشو سر گرم میکرد عاشق خط خطی کردن تو دفتری و به زور خودکاره میدی دسته ما که بارت نقاشی بکشیم وسطاشم  خودکارو میگیری و خودت دوباره چند تا خط میکشی و باز دوباره میدی دسته ما تا برات بکشیم نمیدونم چرا یادم میره برات مداد رنگی و دفتر نقاشی بگیرم تا کمتر دستو پاتو خودکاری کنی تو اولین فرصت حتما باید این کارو بکنم حرف زدنتم زیاد پیشرفتی نداشتی همه کاراتو با پانتومیم به ما میفهمونی یا دستمونو میگیری میبری پیشه چیزی که میخوای تازگی ها ازت میپرسم بابای...
22 فروردين 1392

تقویم سال 92 دخملم

تقویم دختر گلم که به خاطر یه سری مسائل و مشکلات هنوز نرسیدم بدمش چاپ یه عیدی واسه دوستایه گلم داشتم که لینکشون کردم لطفا به انتخاب خودتون 3 تا عکس با کیفیت برام بفرستید تا مثل تقویم ایسان اگه دوست داشتید براتون درست کنم عیدی ناقابلی از طرف من برایه دوستایه خوبم ببخشید خودم از عکساتون نتونستم استفاده کنم بعضی ها قابل کپی کردن نبودن و بعضی ها رو هم نتونستم از بین عکساشون  انتخاب کنم لطفا خودتون برام زحمتشو بکشید واسه اقا پسرا هم ابی شو درست کردم اگه صورتی دوست نداشتید دوستتون دارم سی دی بلاگه ایسان جونم هم قبل از عید رسید به دستم خیلی خوبه دیگه خیالم از بابت مطالبی که براش مینویسم راحته که مبادا پاک بشن توصیه م...
19 فروردين 1392

عید هم این طوری گذشت

امسال عید خوبی نداشتیم چند روز اول عید که مشغول دید و بازدید و مهمونی رفتن بودیم تا این که فکر کنم 6 هفتم عید بود که ساعت 6 صبح تلفن خونه زنگ خورد منم با کلی خوابالودگی و نگرانی از این که کی میتونه باشه این وقته صبح گوشی رو برداشتم  زن عمو افسانه بود با خودم فکر کردم شاید محمد طاها   مریض شده و میخواد راجع به دارو  ازم بپرسه خلاصه بعد از کلی عذر خواهی گفت الان بیاید تهران اینو که گفت بند دلم پاره شد که واسه کسی اتفاقی افتاده گفتم کسی طوریش شده که زد زیر گریه که اقا بزرگ (بابا بابایی) حالش بد شده و بردنش بیمارستان شریعتی با کلی نگرانی بابایی رو بیدار کردم و راه افتادیم تو راه از عمو طاهر خبر گرفتیم گفت خطر رفع شده ما هم ب...
18 فروردين 1392

اولین شهر بازی تو ساله جدید

  دیروز از بس حوصلمون سر رفته بود و جایی قرار نبود برایه عید دیدنی بریم بازم رفتیم بازینو هر دفعه که میریم اینجا بزرگ شدنت و تغیر رفتارت کاملا برامون مشخص میشه این دفعه بقدری تو سالن میدویدی و با موزیک سالن همش میرقصیدی که انگار رفته بودی دیسکو برعکسه همیشه که سوار همه بازی ها میشدی و کلی کیف میکردی این سری بر عکس تا سوارت میکردیم  و کارتو میکشیدیم میخواستی بیای پایین و بدو بدو کنی کلی به نفعه چند تا بچه شد و به جایه تو سوار بازیها میشدن کلا به خودت خیلی خوش گذشت من که همش داشتم دنبالت راه میرفتم که گم نشی خیلی بلا شدی دیگه نمیشه از پست بر اومد شیطون خانوم هفت سینه بازینو بازم نی ناش ناش هم...
7 فروردين 1392

عید 1392

سال و مال و حال و فال و اصل و نسل و بخت وتخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم   فال نیکو   مال وافر  حال خوش اصل ثابت  نسل باقی  تخت عالی  بخت رام ساله نو همه دوست هایه خوبم مبارک سال تحویل امسال با خاله فریبا اینا خونه عزیز اشرف بودیم امیدوارم که امسال ساله خوبی رو همه در کناره هم داشته باشیم و همیشه کانونه خوانواده هامون گرم و صمیمی باشه سفره هفت سینه خونه عزیز گل دخترم در حاله ناخنک زدن بهسمنو خیلی از مزش خوشت اومده بود همشو میخواستی با انگشت بخوری سمنو امسال رو عزیز مرحمت طبق معمول هر سال درست کرده بودند دستشون درد نکنه برایه اولین بار من خوردم...
3 فروردين 1392

اخرین روزهایه ساله 1391

امروز اخرین روز از ساله 1391سالی که هم برامون اتفاقاتی خوب و هم بد داشت البته اتفاقات بد برامون بیشتر بود مخصوصا این یکی دو ماهه اخر ساله امیدوارم ساله نو رو بهتر اغاز کنیم و سالی خوب رو در پیش داشته باشیم هفته گذشته جشن عقد پسره پسر خاله بابایی بود اقاسعید که مراسمه خوبی بود و خیلی بهت خوش گذشت و همش تو سالن در حاله بدو بدو و رقص بودی و اصلا نمیتونستم یه لحظه تو بغلم بگرمت تا عروس و داماد بیچاره برقصن و تو تو فیلم و لیه دستو پاشون نباشی واسه همین هی میدادمت به با بابایی تو مردونه تا منم یه نفسی بکشم انقدر خسته شده بودی که تو بغله عمو محمد تو مردونه با اون همه سرو صدا خوابت برده بود البته فراموش کردم بگم که صبح چه بلایی سره من اوردی تا&...
3 فروردين 1392

19 ماهگیم چطوری میگذره

خونه تکونی بالاخره تموم شد فرشهامونم دادیم بشورن موقعی که بیارم بازم باید یه دور جمع بزنیم تو این روزها هم یا پیش عزیزم میموندی یا عزیز میومد اینجا تا من به کارام برسم اخر هفته ها هم میرفتیم تهران واسه خرید بالاخره هفته پیش لباس برایه شما پیدا کردم البته هنوز یکم از خریدات مونده که هرموقع کامل شد عکساشو برات میزارم هفته پیش رفتیم خونه خاله من خاله نسرین که خونشون رو عوض کرده بودن و به همین خاطر دوره هم جمع شده بودیم که خیلی خوش گذشت مخصوصا به شما و النا جونم بیشتر روزها هم یا پانیذ اینجاست یا شما اونجایی و با هم بازی میکنید البته کمی هم سر اسباب بازیها باهم دعواتون میشه و بکش بکش راه میوفته البته همیشه شما برنده میشه و پانیذ هم گر...
19 اسفند 1391

در روز چند تا لباس باید عوض کرد اخه ؟

  بعضی وقتا که میرم خونه خاله فریبا و عزیز و یا کلا خونه کسی یه ساک پر لباس با خودم میبرم همه هم غر میزنن که این همه لباس میخوای چیکار مگه بچه چقد لباس کثیف میکنه یا اینکه چقد لباس واسه این بچه میخری والا ما هم بچه بزرگ کردیم انقدر لباس عوض نمیکردیم و خلاصه کلی نصیحت وغر که چرا چرا چرا ... تا اینکه امروز موقع تمیز کردن اشپزخونه یه سوژه اومد دستم که به همه ثابت کنم که چرا این همه لباس لازمه.. حدودا 1 ساعت با آیسان تو خونه چه جوری میگذره داشتم تو آشپزخونه کار میکردم که هی غر زدی یه چیزی بهت بدم منم برات یکم ماست ریختم و با قاشق بهت دادم تا بخوری و خودم رفتم که به کارم برسم چند لحظه بعد ....   در حاله...
13 اسفند 1391

واکسن 18 ماهگی

دیروز با هم رفتیم خانه بهداشت تا هم واکسنت رو بزنم و هم چکاپ برایه قد و وزن بشی از شانس ما واکسن رو فقط روز هایه چهارشنبه میزدند ولی چون من از راه دور اومده بودم و خودشون اشتباهی برام تاریخ زده بودند استثنا قائل شدن و واکسنت رو زدن یکی به پایه چپت یکی به دستت راستت و قطره از اونجایی که زورت خیلی زیاد شده و از دستمون در میرفتی به سختی واکسنتو زدم امروز رو تب میکنی و یک هفته دیگه تنت دونه میزنه این اخرین واکسنت بود تا 6 سالگی خدا روشکر فقط دیروز تب داشتی و امروز تبت قطع شده فقط موقع راه رفتن لنگ میزنی خیلی دلم برات میسوزه که درد میکشی همش رو نوک پنجت راه میری وزنت11/600 قدت82   دور سرت هم46 یه مسواکه انگشتی...
9 اسفند 1391