ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

یه گردش سه نفری

یعد از مدتها یه سر رفتیم جاده چالوس تو این 1 سالی که اومدیم اندیشه فکر میکردیم هر هفته میریم چالوس ولی صد افسوس از بازی روزگار که الان داره سالمون به سر میاد و دفعه یه اولی بود که تو این یک سال تونستیم بریم این یکی دوهفته موعد تمدید مونه خدا به داد برسه با این گرونی خونمونو  پارسال 15 رهن کردیم الان بنگاه گفته 23 میلیون رهنشه خدا کنه امسال دیگه این صاحب خونه باهامون کنار بیاد انصاف نیست تو یک سال 8 میلیون اضافه بشه رهن خونه خلاصه ساعت 1 تازه تصمیم گرفتیم بریم تو جاده چالوس جوجه بزنیم بدو بدو وسائل اماده کردیم و رفتیم تو جاده حالا بابا گشنشه میگه اولایه جاده خوبه منم میگم نه که نه بریم تا شهرستانک خلاصه رفتیم که برسیم حالا مگه میرسیدیم...
8 ارديبهشت 1392

اندر احوالات 20ماهگی

خانم گل علاقه ای به حرف زدن به زبون ما نشون نمیده ولی به زبونه خودش تا دلتون بخواد حرف میزنه شعر میخونه ما رو دعوا میکنه بعضی وقتا میگم فکر کنم تو بیمارستان عوضش کردن این به یه زبونه دیگه حرف میزنه که ما بلد نیستیم چنان با اب و تاب برامون توضیح میدی و دستاتو تکون میدی که نگو نپرس همه چیزهایی که میخوای رو با پانتومییم بهمون میفهمونی حتی اب هم که میخوای میری دم یخچال وایمیستی یعنی اب میخوام کارات خیل جالب شدن بستی رو موقعی که بابا هست  فقط میخوای میری بغلش اشپزخونه رو نشون میدی بعد ظرف قاشق چنگالا قاشق خودت بر میداری و بعدش فریزر رو نشون میدی که جایه بستنیاست بعدم که برداشتی بدو بدو میری میشینی زمین و تا تهشو خودت تنهایی میخوری ...
4 ارديبهشت 1392

بازم پارک (ولی این بار خیلی متفاوت )

امروز با خاله سمیه و پانیذ رفتیم پارک حامی هوا دوباره  سرد و بادی شده  پارکهایه دیگه نمیشد رفت  و به ناچار دوباره رفتیم پارک حامی ولی این بار خیلی متفاوت بود و کلی بهمون خوش گذشت این بار بچه هایه زیادی اونجا بودن و هنوز زمین نذاشته میخواستی بری بازی کنی تا گذاشتمت زمین دویدی رفتی تو اسختر توپ چنان خودتو از نردش انداختی تو توپها که من این شکلی شده بودم اول از این که این مدلی رفتن تو استخر رو از کجا یاد گرفتی دوم هم اینکه یا تو اون ایسان هفته پیش نیستی یا اینجا اونجایی نیست که دفعه پیش اومدی خلاصه عکس العملت خیلی واسم جالب بود از دیدن بچه ها   دوتا نی نی جیگر اماده واسه رفتن بیرون ...
2 ارديبهشت 1392

یه پارک جدید واسه ایسان خانم

بالاخره یه پارک سر پوشیده واسه خانم گل پیدا کردم جایه خوبی بود ولی نمیدونم چرا زیاد خوشت نیومد شاید چون بچه هایه زیادی اونجا نبودن یکم غریبی میکردی و زیاد از  وسایل بازی خوشت نیومده بود تو استخر توپ که اصلا نموندی یکم تاب بازی کردی و سر سره ولی عاشق میز و صندلیا شده بودی و همش میشستی رو اونا دفعه بعد که بریم حتما باید برات دفتر نقاشی و مداد رنگی بر دارم تا نقاشی بکشی یه دونه دخمل کوچولو اونجا بود کمی باهاش بازی کردی ولی نمیدونم چی شده بود اصلا نمیخواستی بازی کنی خیلی واسم عجیب بود به خدا فکر کنم از این به بعد باید با پانیذ و مامانش بریم تا به هر دوتون خوش بگذره و شما هم یکم بازی کنی   مدل جدید تلویزیون نگاه کرد...
29 فروردين 1392

خدایش بیامرزد

امروز متاسفانه باخبر شدیم که شوهر خاله عزیز و مهربانم به خاطر بیماریه سرطان به رحمت خدا رفتند به خاله عزیزم و دختر خاله و پسر خاله هایه عزیزم تسلیت میگویم  روحشان شاد  و یادشان گرامی   به خاک سپاری روز جمعه تاریخ 23 فروردین 1392 قطعه 232 خانواده شهدا روحش شاد و یادش گرامی   ...
25 فروردين 1392

دیروز چگونه کذشت

دیروز صبح با بابایی رفتیم بهشت زهرا مراسم تشیع  و به خاک سپاری مرحوم اقایه موذن حدودا ساعت 11 بود که با کلی ترافیک رسیدیم بعد مراسم هم رفتیم رستوران واسه ناهار چند روزی بود که نتونسته بودم من برم ملاقات اقا جون و بعد از خوردن ناهار رفتیم ملاقات خدا رو شکر اقا جون از سی سیو در اومد و تو بخش هستن انشاالله امروز گفتن که مرخصشون میکنن بعد از ملاقات اقاجون رفتیم ملاقات محمد طاها جیگر طلا انگشتش عفونت کرده و چند روزی میشه که بیمارستان بستری شده تا با جراحی عفونت رو از دستش در بیارن انشاالله اونم قراره امروز مرخص بشه خدا هیچ بچه ای رو مریض و گرفتار بیمارستان نکنه الهی امین   این عکسایه جند روز پیشه که رفته بودیم ملاقا...
25 فروردين 1392

روزانه

اقا بزرگ هنوز از بیمارستان مرخص نشدن قراره این یکی دو روزه مرخص بشن انشاالله این هفته همش ماشین دسته بابایی بود و ما نمیتونستیم بریم پارک و همش یا میرفتیم پایین تو محوطه یا بیچاره دخملم تو خونه خودشو سر گرم میکرد عاشق خط خطی کردن تو دفتری و به زور خودکاره میدی دسته ما که بارت نقاشی بکشیم وسطاشم  خودکارو میگیری و خودت دوباره چند تا خط میکشی و باز دوباره میدی دسته ما تا برات بکشیم نمیدونم چرا یادم میره برات مداد رنگی و دفتر نقاشی بگیرم تا کمتر دستو پاتو خودکاری کنی تو اولین فرصت حتما باید این کارو بکنم حرف زدنتم زیاد پیشرفتی نداشتی همه کاراتو با پانتومیم به ما میفهمونی یا دستمونو میگیری میبری پیشه چیزی که میخوای تازگی ها ازت میپرسم بابای...
22 فروردين 1392

تقویم سال 92 دخملم

تقویم دختر گلم که به خاطر یه سری مسائل و مشکلات هنوز نرسیدم بدمش چاپ یه عیدی واسه دوستایه گلم داشتم که لینکشون کردم لطفا به انتخاب خودتون 3 تا عکس با کیفیت برام بفرستید تا مثل تقویم ایسان اگه دوست داشتید براتون درست کنم عیدی ناقابلی از طرف من برایه دوستایه خوبم ببخشید خودم از عکساتون نتونستم استفاده کنم بعضی ها قابل کپی کردن نبودن و بعضی ها رو هم نتونستم از بین عکساشون  انتخاب کنم لطفا خودتون برام زحمتشو بکشید واسه اقا پسرا هم ابی شو درست کردم اگه صورتی دوست نداشتید دوستتون دارم سی دی بلاگه ایسان جونم هم قبل از عید رسید به دستم خیلی خوبه دیگه خیالم از بابت مطالبی که براش مینویسم راحته که مبادا پاک بشن توصیه م...
19 فروردين 1392

عید هم این طوری گذشت

امسال عید خوبی نداشتیم چند روز اول عید که مشغول دید و بازدید و مهمونی رفتن بودیم تا این که فکر کنم 6 هفتم عید بود که ساعت 6 صبح تلفن خونه زنگ خورد منم با کلی خوابالودگی و نگرانی از این که کی میتونه باشه این وقته صبح گوشی رو برداشتم  زن عمو افسانه بود با خودم فکر کردم شاید محمد طاها   مریض شده و میخواد راجع به دارو  ازم بپرسه خلاصه بعد از کلی عذر خواهی گفت الان بیاید تهران اینو که گفت بند دلم پاره شد که واسه کسی اتفاقی افتاده گفتم کسی طوریش شده که زد زیر گریه که اقا بزرگ (بابا بابایی) حالش بد شده و بردنش بیمارستان شریعتی با کلی نگرانی بابایی رو بیدار کردم و راه افتادیم تو راه از عمو طاهر خبر گرفتیم گفت خطر رفع شده ما هم ب...
18 فروردين 1392