عاشورا و توسوعا 1392
ایام محرم خونه خاله فریبا بودیم بابایی هم خونه عزیز بود و با عموها میرفتن هیئت اقا بزرگ خدا بیامرز که امسال خیلی جای خالیشون حس میشد خونه خاله فریبا هم بیرون نمیرفتیم چون نمیخواست تو محل با کسی روبرو بشه و اعصابش بهم بریزه شما رو عزیز شام غریبان برد بیرون و کلی شمع فوت کرده بودی ولی هیچ عکسی نتونستم ازت بگیرم صبح روز تاسوعا هم خبر دادن که شوهر عمه بابایی فوت کرده یکی دو روزی هم این شکلی درگیر بودیم جمعه هم مجلس سومشون بود که عزیزم اشرف هم اومد باهامون شما هم تازه از خواب بیدار شده بودی و تو بغلش بودی تو مسجد که دستشوییت رو نگه نداشتی و تمام لباس خودتو عزیز رو کثیف کردی بماند که چطوری تا اخر مجلس عزیز رو پاش نگهت داشت که نری جایی رو نج...