ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

عیدی یه دوست کوچولو

مامان بابا روشا جون عزیزم  پیشواز عید رفتن و کلی ما رو شرمنده کردن و یه عیدی خیلی خوشگل برات فرستادن یه لیوان و پازل خوشگل با عکس های خودت بازم از همین جا از مارال جان و همسرشون تشکر میکنم باشه که بتونم جبران کنم  اینم متن یادگاری روی لیوان موقعی که کادوت رسید دستمون خونه عزیز بودی  عصری که اومدی خونه بهت نشون دادم خیلی خوشت اومده بود یه بوس خوشگل هم برای روشا جون و خاله مارال و عمو پیمان فرستادی وبلاگ روشا جونم ...
20 اسفند 1392

تولد پانیذ.تولد خاله اعظم

چند هفته پیش تولد پانیذ دعوت بودیم بهت خیلی خوش گذشت از اون جایی که پانیذ لج کرده بود که اهنگ نذارید دوست ندارم و نمیشود به خاطر مهمونها قطع کرد اهنگ رو پانیذ کلا تو اتاق بود و به زور اومد چند تا عکس انداختیم و مهمونی کلا تو دست تو بود و انگاری تولد تو بود کلی رقصیدی واسه خودت بعدشم نوبت کیک بود که اجازه نداشتید به کیک انگشت بزنید 16 اسفند تولد خاله اعظم بود و چون کلاس داشت و نمیتونست بیاد تهران ما تصمیم گرفتیم بریم شاهرود پیشش من شما عزیزم خاله فریبا و فرانک و خاله نسرین من چهار شنبه ظهر با قطار راه افتادیم اولین بارت بود که سوار قطار شدی خیل خوشت اموده بود تو قطار هم راحت بودی و اذیت نش...
20 اسفند 1392

روزهای برفی و مهمونی خونه دختر خاله

چند هفته پیش خونه دختر خاله سهیلا من دعوت بودیم خیلی خوب بود به شما هم خیلی خوش گذشت  با النا طاها فاطمه و شقایق کلی بدو بدو و بازی کردید اینجا هم تازه رسیده بودیم و خاله بهجت گذاشتتون رو میز تا راحت بازی کنید و ما  هم کمی پذیرایی بشیم عاشق روسری بازی هم چنان عاشق مسواکی واسه بازی خاله بهجتم چون میدونست قید مسواکاش رو زد و دادش بهت تا بازی کنی باهاشون تو خونه عزیز اینا کلی مسواک داری (البته همشون بلا استفاده ان )هر کدوم هم اسم خاص خودشون رو دارن خونه عزیز بریم مترادف شده با مسواکـــــــــــا اومدنی از اونجا هم پشت پشتی قایمشون میکنی چند روز پیش که خونه عزیز بودیم خاله فروغ که خیالش ر...
27 بهمن 1392

باغ وحش ارم (بهمن 92)

یکشنبه میلاد پیامبر  بود و تعطیلی خاله اعظم  امتحاناش تموم شده بود اومده بود خونه ما بابایی گفت بریم باغ وحش ما هم از خدا خواسته زنگ زدم عزیز که باما بیاد و پنج نفری رفتیم خدا رو شکر از هیچ حیوونی نمیترسی این بزغاله رو هم دوست داشتی و زورت هم نمیرسید بغلش کنی عاشق خرگوشا شده بودی خیلی خوب هم بغلشون میکردی ولی تا پاهاشون رو تکون میدادن تو بغلت میترسیدی و ولشون میکردی خیلی با حال میگی تَسیدم اینم یه بچه شیر که الان بهش فکر میکنم که چرا گذاشتم انقدر بهش نزدیک بشی واقعا از دست خودم کفری میشم کلا با عزیز و خاله اعظم راه میرفتی و همش میگفتی راه برم تو بغل هم ...
3 بهمن 1392

تولدم .نمایشگاه کودک .متفرقه .......

روز تولدم درست مثل 29 سال پیش برف بارید اینم از دخملیمون که مشغول ناخونک زدن به کیک بودن بابایی نمیدونم چرا رفته بود شمع 30 خریده بود برام بهش میگم عوض اینکه بری 28 بگیری یک سال کوچیک تر رفتی 30 خریدی یه سال بزرگتر چون یه سال فرقمون شاید خودش رو 31 فرض کرده بوده منو 30 خلاصه شمع صفر گذاشتیم  عزیزم جون صبح زود سورپرایز کردن و با دسته گل تو اون برف اومدن خونمون       خاله فروغ و اقا جون هم برام گل گرفته بودن جای خاله اعظم هم خیلی خالی بود موقع امتحاناش بود و نتونست بیاد تهران عزیز اقاجون خاله فریبا فرانک خاله فروغ و خاله اعظم همگی با هم یه جارو شارژی ا...
21 دی 1392

امروز مــــال من فقط من ...

روز قشنگیه ! همیشه روز تولد آدم قشنگه و وقتی همه اونهایی که دوست دارن تولدت رو تبریک میگن تازه میفهمی چقدر زیادن ادمهایی که دوست دارن و این خودش روز رو قشنگتر میکنه .... به هر حال تولدم مـــــــــــــبارک     ...
11 دی 1392

تولد 2 سالگی آوا جان

دیروز تولد اوا جان دعوت بودیم این کوچولو شیرین هم 2 ساله شد بالاخره تولدش البته هفته اینده میشد ولی چون تو محرم میشد این هفته صفورا جان براش تولد گرفت بابایی دیروز ماشین دستش بود و باید بعدش میرفت کلاس و خیلی دیر میتونست ماشین رو به من برسونه واسه همین من تا بین راه با ماشین بیرون اومدم و ماشین رو از بابایی گرفتیم و دوتایی رفتیم تو تاکسی خیلی اذیتم کردی و اصلا اروم نمیگرفتی خیلی باهات بیرون رفتن سخت شده عزیزم از بس که شیطونی خلاصه سر ساعت 5 رسیدیم تولد یه جورایی از همه زودتر رسیدیم و شما از همون لحظه اول شروع کردی به رقص و پای کوبی و البته شیطنت به قدر پف فیل ریختی زمین و من جمع کردم که خدا میدونه وای که رومیزا اگه پفک میدید...
3 دی 1392

اولین کوتاهی مو

از موقعی که به دنیا اومدی تا حالا ارایشگاه برای کوتاهی مو نرفته بودی خودم تو خونه چتری هات رو کوتاه میکردم که تو چشمت نره ولی خیلی وقته که دیگه کوتاهشون نکردم تا همشون جمع بشن تو کش سر و تو صورتت نریزن حالا هم دیگه موهات خیلی بلند شده و خواستم تا قبل از عید کمی کوتاه کنم تا جون بگیره موهات اصلا فکر نمیکردم انقدر اروم بشینی تا موهات رو کوتاه کنم عزیز جون رو هم با خوم برده بودم که در صورت لزوم به داد برسه ولی شما از اونجایی که عاشق ارایش کردنی به فاطمه جون گفتم برات کمی رز لب بزنه تا باهات دوست بشه و اروم بشینی که همین طور هم شد و تا اخرش تکون نخوردی برات رژ زده عزیز هم با این فرچه مو کمی سر گرم...
3 دی 1392

تــــــــــــــــــــــولد بــــــــــــــــــــــــــاران جــــــــــــــــــــــــــــان

پنجشنبه تولد باران جان دعوت بودیم طبق معمول پنجشنبه ها ماشین دست بابایی بود و قرار بود خودمون با ماشین راه بریم که از شانس ما اولین برف پاییزی صبح بارید و هوا چنان سرد شد که بابایی میگفت تو این هوا نرید سختتون میشه ولی از اونجایی که من اصلا نمیتونم از این دوره همیهای دوستانم بگذریم به هر شکلی بود راهی شدیم تا شرکت بابایی رفتیم از اونجا هم بابایی رسوندمون زود رسیدیم شما هم تو ماشین کمی خوابیدی و زود بیدار شدی و چون کم خوابیده بودی میدونستم که قرار شیطونی کنی خوابت که بهم بخوره کلا پر انرزی تر از همیشه میشه و کارهای خیلی بدی هم میکنی مثل کشیدن مو بچه ها یا زدنشون البته اروم و نه به قصد دعوا یا ناراحتی کلا نمیدونم به چه علتی ولی گ...
3 دی 1392

باب اسفنـــــــــــــــــــــــجی

دخملم چند وقتی عاشق کارتون بابا اسفنجی شدی و از پای تلوزیون بلند نمیشی یه کله باب اسفنجی نگاه میکنی نمیذاری ما هم برنامه  خودمون رو ببینیم اسپیکر کامپیوتر خراب شده بود بابایی یکی دیگه خرید و حالاتو اتاق نگاه میکنی که ما هم کمی از تلویزیون بتونیم استفاده کنیم حال از اون موقع تا چشمت رو باز میکنی از خواب و کامپیوتر رو میبینی میگی بابا اسفنجی بذار  خیلی حرف گوش کن شدی کلا سر هیچ چیزی لج نمیکنی و وقتی برات توضیح میدم که این کار رو الان نباید انجام بدی زود گوش میکنی حتی در مورد انگشت خوردنت و نَ نی که هنوز ول کنشون نیستی ولی حتی تو خوابم که باشی بهت بگم دستت رو نخور زود میگی باشه یا مثلا خونه عزیز بردنی برات شرط میذارم که موقعی که...
3 دی 1392