ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

روزانه (2)

دخترکم باید خیلی خیلی منو ببخشی   که خیلی نمیرسم بیام وبلاگت رو آپ کنم باور کن هنوز انقدر کار برایه انجام دادن تو خونه دارم که نه میرسیم جایی بریم نه اینکه زیاد پایه کامپیوتر بشینم و برات مطلب بنویسم  امیدوارم منو ببخشی حدودا  50 روز از لحظات شیرینت رو از دست دادم و نتونستم برات ثبتشون کنم تو هفته یه گذشته 22  خرداد تولد بابایی بود که نتونستم براش تولد بگیرم و یا حتی اینجا براش پیام تبریک بذارم روز قبل از مراسم چهلم میشد و ما هم سخت درگیر اماده سازیه لوازم پذیرایی بودیم تو همین هفته سعی میکنم براش جبران کنم 21 ماهگیت هم تموم شد و وارد 22 ماهگی شدی و بابت تاخیر تبریکش بازم عذر خواهی میکنم عزیزم قرار داد خون...
30 خرداد 1392

روزانه

دختر گلم این چند هفته گذشته نمیرسم برات مطلبی بذارم و وبلاگت رو آپ کنم البته جایی هم نمیریم که بخوام عکس ازت بندازم خونه هم که اکثرا نیستیم معمولا از سه شنبه تا شنبه خونه عزیز هستیم که تنها نباشن و پنج شنبه ها هم که ختم قران و شام داریم خونه عزیز  کلا ریتم زندگیمون خیلی عوض شده تا بخواد به روال عادیش برگرده زمان میبره به گل دخترم خیلی سخت میگذره چون وقتی برایه بازی و بیرون بردنش ندارم موقعی هم که میایم خونه خودمون فقط باید لباس بشورم و اتو کنم که خیلی از وقتمو میگیره دسته عزیز اشرف درد نکنه که باز میاد و تورو میبره خونشون و پارک تا یکم تفریح کنی انشاالله بعد از چهلم اقا بزرگ جبران میکنیم برات عزیزم روز پدر مصادف شده بود با چهلم اق...
7 خرداد 1392

باور ندارم رفتنت را ...

    کاش آن شب را نمی آمد سحر         کاش گم در راه پیک بد خبر              ای عجب کان شب سحر اما به ما                 تیره روزی آمد شام دگر       دیده پر خون از غم هجران  و او         با لب خندان چه اسان بر سفر             ای دریغ از مهربانی هایه او               دست پر مهر آن کلام پر شکر         غصه ها پ...
5 خرداد 1392

روزها در گذرند ....

الان که دارم مینویسم ساعت 12:15 شبه با اینکه خیلی خسته ام ولی دلم خواست کمی برات بنویسم این چند روز همش خونه عزیز بودیم تا تنها نباشن تقریبا با امروز 13 روز از فوت اقا بزرگ میگذره پنجشنبه هر هفته هم مراسم  ختم قران تو خونه داریم و خرج میدیم یه جورایی بدنمون دیگه داره کم میاره 13 روزه که همش سر پا بودیم و مشغول پذیرایی تو هفته هم نوبتی خونه عزیز میمونیم تا چهلم اقا بزرگ  در بیاد  دختر گلم این چند رو خیلی اذیت شدی گلکم سه چهار روز اول رو خونه خاله فریبا و عزیز اشرف بودی تا من بتونم بدون نگرانی از رسیدگیه به تو به کارها برسم ولی بقیه روزها پیش خودم بودی و تو این شلوغی نمیشد ازت توقع داشت که یک جا بند بشی و بدو بدو نکنی خلاصه هم ...
29 ارديبهشت 1392

دریاچه شهدایه خلیج فارس (چیتگر خودمون)

امروز خبر دار شدیم که دریاچه چیتگر افتتاح میشه چون ماشین هم امروز دستمون بود با خاله فروغ و عزیز رفتیم دریاچه رو ببینیم سر راه خاله نسرین روهم برداشتیم و با هم رفتیم جاتون خالی چه هوایی بود چه نسیمی بود که ادم یاد هوایه کیش مینداخت دوستایه تهرانیم حتما برن یه سر به ایسان که خیلی خوش گذشت کلی کیف کرد دخملم   پارک به دست آقایه قالیباف افتتاح شد و البته ما که ایشون منتظر ما نموندن و خودشون زحمت افتتاح رو کشیدن اینم ماکت دریاچه عاشق این دوتا عکستم که شرارت از قیافت میباره اینم فواره هایه  موزیکال که خیلی واست جالب بود و کلی لذت بردی همش...
15 ارديبهشت 1392

نمایشگاه کتاب تهران

  هفته پیش چهارشنبه نمایشگاه کتاب مصلی تهران اغاز به کار کرد و من هم با شوق زیاد که برم واسه دخملم وسایل کمک اموزشی بخرم رفتم نمایشگاه شما رو هم خونه عزیز اشرف گذاشتم چون با شما نمیشود رفت دخملم ولی هر چی خریدو واسه شما بود با اینکه روز اول بود و میترسیدم شلوغ باشه ولی خیلی خوب و خلوت بود و راحت تو غرفه هایه کودک و نوجوان واسه خودم چرخیدم و چند تا وسیله برات خریدم امیدوارم که به دردت بخوره پک بن بن بن که امیدوارم کمک کنه تا زودتر صحبت کنی سی دی شو برات گذاشتم خیلی با دقت بهشون نگاه میکنی و وقتی کلماتی رو که بلدی بگی تکرار میکنه خیلی حواست بهش جمع میشه و چشم ازش بر نمیداری اولین نشونه از موفقیت این مجموعه این بود که وقتی عکسه دست رو ...
14 ارديبهشت 1392

20 ماهه شدم من

                                      ماهه شد      دیروز مصادف با پایان 20ماهگیت و ورودت به 21 ماهگی و همین طور وبلاگت جزء وبلاگ هایه پر بازدید شده بود عزیزم و تا اخر شب 2011 بازدید کننده داشتی   همین دندون هم نمایان شد مبارکت باشه گلم  فقط 3 تا دیگه از دندونهایه شیریت مونده که در بیاد هورا ...
9 ارديبهشت 1392

یه گردش سه نفری

یعد از مدتها یه سر رفتیم جاده چالوس تو این 1 سالی که اومدیم اندیشه فکر میکردیم هر هفته میریم چالوس ولی صد افسوس از بازی روزگار که الان داره سالمون به سر میاد و دفعه یه اولی بود که تو این یک سال تونستیم بریم این یکی دوهفته موعد تمدید مونه خدا به داد برسه با این گرونی خونمونو  پارسال 15 رهن کردیم الان بنگاه گفته 23 میلیون رهنشه خدا کنه امسال دیگه این صاحب خونه باهامون کنار بیاد انصاف نیست تو یک سال 8 میلیون اضافه بشه رهن خونه خلاصه ساعت 1 تازه تصمیم گرفتیم بریم تو جاده چالوس جوجه بزنیم بدو بدو وسائل اماده کردیم و رفتیم تو جاده حالا بابا گشنشه میگه اولایه جاده خوبه منم میگم نه که نه بریم تا شهرستانک خلاصه رفتیم که برسیم حالا مگه میرسیدیم...
8 ارديبهشت 1392

اندر احوالات 20ماهگی

خانم گل علاقه ای به حرف زدن به زبون ما نشون نمیده ولی به زبونه خودش تا دلتون بخواد حرف میزنه شعر میخونه ما رو دعوا میکنه بعضی وقتا میگم فکر کنم تو بیمارستان عوضش کردن این به یه زبونه دیگه حرف میزنه که ما بلد نیستیم چنان با اب و تاب برامون توضیح میدی و دستاتو تکون میدی که نگو نپرس همه چیزهایی که میخوای رو با پانتومییم بهمون میفهمونی حتی اب هم که میخوای میری دم یخچال وایمیستی یعنی اب میخوام کارات خیل جالب شدن بستی رو موقعی که بابا هست  فقط میخوای میری بغلش اشپزخونه رو نشون میدی بعد ظرف قاشق چنگالا قاشق خودت بر میداری و بعدش فریزر رو نشون میدی که جایه بستنیاست بعدم که برداشتی بدو بدو میری میشینی زمین و تا تهشو خودت تنهایی میخوری ...
4 ارديبهشت 1392